گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
حیات القلوب
جلد دوم
جلد دوم




فهرست مطالب
باب چهاردهم
در بیان قصص حضرت حزقیل علیه السّلام 819
باب پانزدهم
نامیده است 829 « صادق الوعد » در بیان قصص حضرت اسماعیل که حق تعالی او را در قرآن مجید
باب شانزدهم
در بیان قصه هاي حضرت الیاس و یسع و الیا علیهم السّلام 835
باب هفدهم
در بیان قصه حضرت ذو الکفل است 849
باب هجدهم
در بیان قصه ها و حکمتهاي حضرت لقمان حکیم علیه السّلام 855
باب نوزدهم
در بیان قصص اشمویل و طالوت و جالوت علیهما السّلام است 881
باب بیستم
اشاره
در بیان سایر قصص حضرت داود علیه السّلام است 897
فصل اول
در بیان فضایل و کمالات و معجزات و وجه تسمیه و کیفیت حکم و قضا و مدت عمر و وفات آن حضرت است 899
ص: 816
فصل دوم
در بیان ترك اولاي حضرت داود علیه السّلام است 915
فصل سوم
در بیان وحیهائی است که بر آن حضرت نازل شده و حکمتهائی است که از آن جناب به ظهور رسیده و بعضی از نوادر احوال
آن حضرت است 928
باب بیست و یکم
در بیان قصه اصحاب سبت است 945
باب بیست و دوم
اشاره
در بیان قصص حضرت سلیمان بن داود علیهما السّلام 955
فصل اول
در بیان فضایل و کمالات و معجزات و مجملات حالات آن حضرت 957
فصل دوم
در بیان قصه گذشتن آن حضرت به وادي موران و سایر معجزات آن حضرت که در باب وحوش و طیور به ظهور پیوسته است
984
فصل سوم
در بیان قصه آن حضرت است با بلقیس 991
فصل چهارم
در بیان مواعظ و احکام و وحیها که بر آن حضرت نازل گردیده و نوادر احوال آن حضرت است تا وفات او و آنچه بعد از
وفات آن حضرت سانح شد 1002
باب بیست و سوم
در بیان قصه قوم سبأ و اهل ثرثار است 1011
باب بیست و چهارم
در بیان قصه حنظله علیه السّلام و اصحاب رسّ است 1017
ص: 817
باب بیست و پنجم
در بیان قصص حضرت شعیا و حضرت حیقوق علیهما السّلام 1029
باب بیست و ششم
در بیان قصص حضرت زکریا و یحیی علیهما السّلام است 1035
باب بیست و هفتم
در بیان قصص حضرت مریم دختر عمران، مادر عیسی علیه السّلام است 1059
باب بیست و هشتم
اشاره
در بیان قصص حضرت روح اللّه عیسی بن مریم علیه السّلام است 1071
فصل اول
در بیان ولادت آن حضرت است 1073
فصل دوم
در بیان فضایل و کمالات و آداب و سیر و سنن و معجزات و تبلیغ رسالات و مدت عمر و سایر مجملات حالات آن حضرت
است 1091
فصل سوم
در بیان قصص تبلیغ رسالت آن حضرت است و فرستادن رسولان به اطراف براي هدایت خلق و احوال حواریان آن حضرت
است 1109
فصل چهارم
در بیان قصه نزول مائده است بر قوم حضرت عیسی علیه السّلام به دعاي آن حضرت 1136
فصل پنجم
در بیان وحی هائی است که بر حضرت عیسی علیه السّلام نازل گردیده و مواعظ و حکمتهائی که از آن حضرت صادر شده
است 1142
فصل ششم
در بیان بالا رفتن عیسی علیه السّلام به آسمان و فرود آمدن آن حضرت در آخر الزمان و احوال حضرت شمعون بن حمون
الصفا است 1187
باب بیست و نهم
در بیان قصه هاي ارمیا و دانیال و عزیز علیهم السّلام و غرائب قصص بخت نصر است 1199
باب سی ام
در بیان قصص حضرت یونس بن متی و پدر آن حضرت است 1233
باب سی و یکم
در بیان قصه اصحاب کهف و اصحاب رقیم است 1259
باب سی و دوم
در بیان قصه اصحاب اخدود و پیغمبر مجوس است 1283
باب سی و سوم
در بیان قصه حضرت جرجیس علیه السّلام است 1291
باب سی و چهارم
در بیان قصه حضرت خالد بن سنان علیه السّلام است 1297
باب سی و پنجم
در بیان احوال پیغمبرانی که تصریح به اسم شریف ایشان نشده است 1301
باب سی و ششم
در بیان نوادر اخبار غیر پیغمبران از بنی اسرائیل و غیر ایشان است 1309
باب سی و هفتم
در بیان احوال بعض از پادشاهان زمین است 1343
باب سی و هشتم
در بیان قصه هاروت و ماروت است 1357
فهرست مصادر تحقیق 1369
باب چهاردهم
در بیان قصص حضرت حزقیل علیه السّلام
ص: 821
حق تعالی در قرآن مجید فرموده است أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَ ذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ
آیا نظر نمی کنی بسوي قصه آن جماعتی که بیرون » «1» أَحْیاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ
رفتند از خانه هاي خود و ایشان چند هزار کس بودند براي حذر از مرگ پس خدا به ایشان گفت:
بمیرید، پس زنده گردانید ایشان را بدرستی که خدا صاحب فضل و احسان است بر مردم و لیکن اکثر مردم شکر او نمی
.« کنند
شیخ طبرسی قدّس اللّه روحه فرموده است: ایشان گروهی بودند از بنی اسرائیل که گریختند از طاعونی که در شهر ایشان بهم
رسیده بود؛ و بعضی گفته اند از جهاد گریخته اند؛ و بعضی گفته اند که ایشان قوم حزقیل بودند که سومین خلیفه هاي موسی
علیه السّلام بود زیرا که خلیفه اول بعد از موسی در بنی اسرائیل یوشع بن نون بود، بعد از او کالب بن یوفنا و بعد از او حزقیل
می گفتند زیرا مادرش پیرزالی بود و از حق تعالی اولاد طلبید بعد از آنکه پیر و عقیم شده بود و خدا « ابن العجوز » و او را
است و از براي این او را ذو الکفل گفتند که کفالت و ضامنی « ذو الکفل » حزقیل را به او عطا کرد؛ بعضی گفته اند حزقیل
هفتاد پیغمبر کرد و ایشان را از کشتن خلاص کرد و به ایشان گفت: بروید که اگر من کشته شوم بهتر است از آنکه شماها
همه کشته شوید، پس چون یهود آمدند و پیغمبران را از او طلبیدند گفت: رفتند و من نمی دانم به کجا رفتند، و حق تعالی
حفظ کرد ذو الکفل را که از ایشان ضرري به او نرسید.
ص: 822
و گفته است: در عدد این جماعت خلاف است میان سه هزار و هشت هزار و ده هزار و سی هزار و چهل هزار و هفتاد هزار، و
بود؛ بعضی « داوردان » و اسم شهر ایشان .« شمعون » گفته است: ایشان به دعاي حزقیل زنده شدند؛ و بعضی گفته اند به دعاي
.«1» بود « واسط » گفته اند
و علی ابن ابراهیم رحمه اللّه روایت کرده است که: ایشان در بعضی از بلاد شام بودند و طاعون در میان ایشان بهم رسید و
خلق بسیاري از ایشان از ترس مرگ از شهر بیرون رفته و در بیابانی فرود آمدند، پس همه در یک شب مردند، و چنان بر سر
راه مردم بودند که مردم بر روي استخوانهاي ایشان عبور می کردند! پس خدا به دعاي پیغمبري ایشان را زنده کرد و به خانه
.«2» هاي خود برگشتند و عمر بسیار بعد از آن کردند و به تدریج مردند و یکدیگر را دفن کردند
به سند حسن منقول است که حمران از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام پرسید: آیا چیزي در بنی اسرائیل بوده است که در
این امّت مثل آن نباشد؟
فرمود: نه.
پس از تفسیر این آیه از آن حضرت سؤال کرد و گفت: بعد از آنکه زنده شدند همان قدر ماندند که مردم ایشان را دیدند و
در همان روز مردند یا به خانه هاي خود برگشتند؟
فرمود: بلکه زنده شدند و برگشتند و به خانه هاي
و آنها که .«3» خود ساکن شدند و طعام خوردند و زنان نکاح کردند و مدتها زنده بودند و بعد از آن به اجلهاي خود مردند
در این امّت در رجعت زنده خواهند شد چنین خواهند بود.
ص: 823
مؤلف گوید: این قصه نیز از شواهد حقیقت رجعت است، بنا بر این حدیث که مکرر مذکور شد که آنچه در بنی اسرائیل واقع
شد در این امّت واقع می شود، و علماي شیعه بر مخالفان به این آیه استدلال کرده اند.
و در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام و حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: چون تفسیر
این آیه را از ایشان پرسیدند فرمود: ایشان اهل شهري بودند از شهرهاي شام و هفتاد هزار خانه بودند، و طاعون در میان ایشان
بسیار بهم رسید، هرگاه اثر طاعون ظاهر می شد توانگران که قوّت حرکت داشتند بیرون می رفتند و مردم پریشان به سبب
ضعفشان در شهرها می ماندند، و آنها که می ماندند بسیار می مردند و آنها که بیرون می رفتند کمتر می مردند، پس آنها که
بیرون رفته بودند می گفتند: اگر ما در شهر می ماندیم بسیار می مردیم، و آنها که در شهر مانده بودند می گفتند: اگر ما
بیرون می رفتیم آن قدر از ما نمی مردند!
پس رأي ایشان بر این قرار گرفت که چون اثر طاعون ظاهر شود همه بیرون روند، پس در این مرتبه اثر طاعون که ظاهر شد
همه بیرون رفتند و در شهرها بسیار گشتند تا رسیدند به شهر خرابی که اهل آن شهر همه از طاعون مرده بودند، خانه هاي
ایشان خالی مانده بود، پس بارهاي خود را به آن شهر فرود آوردند و
همه در آن شهر قرار گرفتند پس حقتعالی فرمود: بمیرید! همه در یک ساعت مردند، و ماندند بر آن حال تا استخوان شدند،
آن شهر بر سر راه قوافل بود، اهل قافله ها استخوانهاي ایشان را از سر راه دور و در یک موضع جمع می کردند.
پس پیغمبري از پیغمبران بنی اسرائیل که او را حزقیل می گفتند به این موضع عبور نمود، چون نظرش بر استخوانهاي پوسیده
افتاد بسیار گریست گفت: پروردگارا! اگر خواهی در این ساعت ایشان را زنده می توانی کرد چنانچه در یک ساعت ایشان را
میرانده اي، تا شهرهاي تو را آبادان کنند و بندگان تو از ایشان بوجود آیند و تو را عبادت کنند با سایر عبادت کنندگان تو.
پس خدا وحی کرد به او که: آیا می خواهی من ایشان را زنده کنم؟
ص: 824
عرض کرد: بلی اي پروردگار من.
پس خدا اسم اعظم را به او وحی کرد و فرمود: مرا به این نام بخوان تا ایشان را زنده گردانم.
چون حزقیل اسم اعظم الهی را خواند، نظر کرد به استخوانها که پرواز می کردند بسوي یکدیگر تا بدنها ایشان درست شد،
همه به یکدیگر نظر می کردند و تسبیح و تکبیر و تهلیل می گفتند، پس حزقیل گفت: شهادت می دهم که حق تعالی بر همه
.«1» چیز قادر است
و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: این جماعت در روز نوروز زنده شدند، و خدا وحی
فرستاد بسوي آن پیغمبري که براي ایشان دعا کرد که: آب بریز بر استخوانهاي ایشان، چون بر ایشان آب ریخت زنده شدند و
ایشان سی هزار کس بودند، به این سبب در میان عجم
.«2» شایع شده است که در روز نوروز بر یکدیگر آب می پاشند و سببش را نمی دانند
در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: در ضمن حجتها که بر یکی از زنادقه تمام کرد و او را به اسلام در آورد
این حدیث بود و فرمود که: جماعتی از وطنهاي خود بیرون آمدند و از طاعون گریختند و عدد ایشان را احصا نمی توانست
کرد از بسیاري ایشان، پس خدا ایشان را هلاك کرد و آن قدر ماندند که استخوانهاي ایشان پوسید و بندهاي بدن ایشان
گسیخته شد و خاك شدند.
پس خدا در وقتی که خواست قدرت خود را بر خلق ظاهر گرداند، پیغمبري را برانگیخت که او را حزقیل می گفتند، پس دعا
کرد و ایشان را ندا کرد، پس بدنهاي ایشان جمع شد و روحهاي ایشان به بدنها برگشت و به هیئت روزي که مرده بودند زنده
.«3» شدند و یک کس از ایشان کم نیامد، بعد از آن مدت بسیار زندگانی کردند
به سند معتبر منقول است که: حضرت امام رضا علیه السّلام چون در حضور مأمون با جاثلیق
ص: 825
نصاري حجت تمام کرد فرمود که: اگر عیسی را از براي آن می گویند خدا است که مرده را زنده می کرد، پس یسع هم کرد
آنچه عیسی کرد و امّت او او را خدا نخواندند، و حزقیل پیغمبر نیز کرد آنچه عیسی کرد و سی و پنج هزار کس را بعد از
آنکه شصت سال از مردن ایشان گذشته بود زنده کرد.
پس به جاثلیق خطاب فرمود: آیا نیافته اي که اینها از جوانان بنی اسرائیلند که در تورات مذکورند و بخت نصر وقتی که
پس خدا حزقیل را مبعوث گردانید و ،«1» بیت المقدس را خراب کرد بنی اسرائیل را کشت و ایشان را اسیر کرد و برد به بابل
بسوي بنی اسرائیل فرستاد و ایشان را زنده کرد؟ اي جاثلیق! اینها قبل از عیسی بودند یا بعد از او؟
جاثلیق گفت: بلکه قبل از عیسی بودند.
حضرت فرمود: هرگاه عیسی علیه السّلام را براي مرده زنده کردن، خدا می دانید، پس یسع و حزقیل را نیز خدا بدانید زیرا
اینها هم مرده زنده کردند، بدرستی که گروهی از بنی اسرائیل از شهرهاي خود گریختند از طاعون و ایشان چندین هزار کس
بودند از ترس مرگ پس خدا ایشان را در یک ساعت میراند، پس اهل شهر بر دور ایشان حصاري ساختند و در آن حصار
بودند تا رمیم شدند و استخوانهایشان پوسید، پس پیغمبري از پیغمبران بنی اسرائیل بر ایشان گذشت و تعجب کرد از بسیاري
استخوانهاي پوسیده ایشان. پس حق تعالی به او وحی فرستاد: می خواهی ایشان را براي تو زنده کنم تا تبلیغ رسالت خود به
ایشان نمائی؟
عرض کرد: بلی اي پروردگار من.
پس خدا وحی فرستاد بسوي او که: ندا کن ایشان را.
آن پیغمبر ندا کرد ایشان را که: اي استخوانهاي پوسیده! برخیزید به اذن خداي عزّ و جل. پس همه زنده شدند و برخاستند و
.«2» خاك از سرهاي خود می افشاندند
ص: 826
مؤلف گوید: از این روایت چنان ظاهر می شود که این جماعت را که از طاعون گریخته بودند پیغمبر دیگر غیر از حزقیل زنده
کرده باشد و حزقیل کشته هاي بخت نصر را زنده کرده باشد، این مخالف احادیث گذشته است، و ممکن است که حضرت
امام رضا علیه السّلام در این حدیث موافق آنچه نزد اهل کتاب مشهور بوده بیان فرموده باشد براي آنکه حجت بر او تواند بود،
در عبارت این حدیث نیز تکلفی می توان کرد که موافق شود با احادیث گذشته.
در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون پادشاه قبط به قصد خراب کردن بیت المقدس لشکر
کشید و بیت المقدس را محاصره کرد، مردم به نزد حزقیل جمع شدند و براي دفع این داهیه و رفع این بلیّه به آن حضرت
استغاثه کردند، حزقیل گفت: شاید امشب با پروردگار خود در این باب مناجات کنم.
پس چون شب شد، براي دفع این بلیّه به درگاه قاضی الحاجات مناجات کرد، حق تعالی وحی فرمود: من کفایت شرّ ایشان می
کنم. پس امر فرمود حق تعالی ملکی که موکّل بود بر هوا که: نفسهاي ایشان را بگیر؛ پس همه به یک مرتبه مردند.
چون صبح شد حزقیل قوم خود را خبر داد که خدا ایشان را هلاك کرد، چون بنی اسرائیل از شهر بیرون رفتند دیدند که
ایشان همه مرده اند، پس عجبی در نفس حزقیل بهم رسید، و در خاطر گذرانید که: چه فرق است میان من و سلیمان علیه
السّلام؟ به این سبب قرحه اي در کبد آن حضرت بهم رسید براي تنبیه او و بسیار او را آزار کرد، پس خشوع و تذلّل نمود به
درگاه حق تعالی و بر روي خاکستر نشست و استغاثه کرد براي دفع آن مرض، پس حق تعالی به او وحی فرمود: شیر درخت
.«1» انجیر را بگیر و به سینه خود بمال، چون چنین کرد آن مرض برطرف شد
مؤلف گوید:
از این حدیث و حدیث سابق بر این چنان ظاهر می شود که حزقیل بعد از حضرت سلیمان علیه السّلام بوده است بر خلاف
آنچه مشهور است میان مفسران که نزدیک به
ص: 827
زمان حضرت موسی علیه السّلام بوده و خلیفه سوم آن حضرت بوده است.
به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی وحی نمود به حزقیل پیغمبر که خبر ده فلان پادشاه را
که: من تو را در فلان روز می میرانم، پس حزقیل به نزد آن پادشاه رفت و رسالت حق تعالی را به او رسانید، پس پادشاه دعا
کرد بر روي تخت و تضرع و تذلّل به درگاه خدا نمود تا از تخت خود به زیر افتاد، عرض کرد: پروردگارا! آن قدر مرگ مرا
پس انداز که فرزند من بزرگ شود و او را جانشین خود گردانم.
حق تعالی وحی فرمود بسوي حزقیل که: برو به نزد پادشاه بگو که عمرش را پانزده سال زیاد کردم.
حزقیل گفت: خداوندا! هرگز قوم من از من دروغ نشنیده اند، چون این را بگویم بر دروغ من حمل خواهند کرد.
.«1» حق تعالی به او وحی کرد که: تو بنده منی و آنچه می گویم باید بشنوي، برو و تبلیغ رسالت من به او بکن
نامیده است « صادق الوعد » باب پانزدهم در بیان قصص حضرت اسماعیل علیه السّلام که حق تعالی او را در قرآن مجید
حق تعالی فرموده است وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولًا نَبِیا. وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاهِ وَ الزَّکاهِ وَ
یاد کن اسماعیل را در قرآن بدرستی که صادق الوعد بود یعنی وفاکننده بود به وعده خود و او » : یعنی «1» کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیا
پیغمبر مرسل بود و امر می کرد اهل خود را به نماز
.« کردن و زکات دادن و نزد پروردگار خود پسندیده بود
و در حدیث معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: حق تعالی براي این او را صادق الوعد نامید که با شخصی
.«2» در مکانی وعده کرد و یک سال از براي انتظار وعده او در آن مکان ماند و از آنجا حرکت نکرد
و به سندهاي معتبر بسیار از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: این اسماعیل که حق تعالی او را صادق الوعد نامیده
است غیر از اسماعیل فرزند ابراهیم خلیل علیه السّلام است بلکه پیغمبري بود از پیغمبران که خدا او را به قوم خود مبعوث
گردانید و قوم او گرفتند او را و پوست سر و روي مبارك او را کندند. پس حق تعالی ملکی را بسوي او فرستاد و گفت:
پروردگار عالمیان تو را سلام می رساند و می فرماید که: دیدم که قوم تو با تو چه کردند و مرا فرستاده است بسوي تو که هر
حکم در باب ایشان بفرمائی من او را بعمل آورم.
اسماعیل علیه السّلام گفت: نمی خواهم در دنیا از قوم خود انتقام بکشم و می خواهم در این بلیّه صبر کنم و تأسّی نمایم به
حسین بن علی علیه السّلام فرزند پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا از
ص: 832
.«1» مرتبه ثواب آن حضرت بهره اي داشته باشم
به سندهاي موثق کالصحیح منقول است که برید عجلی از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کرد: اسماعیل که حق تعالی او را
صادق الوعد نامیده است، اسماعیل پسر ابراهیم است یا غیر اوست؟ مردم می گویند: اسماعیل بن ابراهیم است.
فرمود: اسماعیل قبل از ابراهیم علیه
السّلام به رحمت الهی واصل شد و ابراهیم حجت خدا و صاحب شریعت تازه بود و در زمان او پیغمبر مرسل دیگر نمی
توانست بود، پس چون اسماعیل فرزند او رسول تواند بود؟ بلکه پیغمبر بود امّا رسول نبود. اسماعیل که خدا در این آیه
فرموده است پسر حزقیل پیغمبر است که حق تعالی او را مبعوث گردانید بر قوم او، و تکذیب او کردند و او را کشتند، و اول
مرتبه پوست سر و روي او را کندند پس حق تعالی بر ایشان غضب کرد و سطاطائیل ملک عذاب را فرستاد به نزد آن حضرت،
چون فرود آمد گفت: اي اسماعیل! من سطاطائیل ملک عذابم، ربّ العزّه مرا بسوي تو فرستاده است که قوم تو را به انواع
عذابها معذّب گردانم اگر خواهی.
اسماعیل فرمود: مرا به عذاب ایشان حاجتی نیست اي سطاطائیل.
حق تعالی به او وحی فرمود که: چه حاجت داري؟
عرض کرد: خداوندا! تو پیمان گرفتی از ما براي خود به پروردگاري و براي محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم به پیغمبري و
براي اوصیاي او به ولایت، و خبر دادي خلق خود را به آنچه امّت او با حسین بن علی علیه السّلام بعد از پیغمبر خواهند کرد و
به آنکه وعده داده اي که امام حسین علیه السّلام را به دنیا برگردانی که خود از کشندگان خود انتقام بکشد، پروردگارا!
حاجت من در درگاه تو آن است که مرا به دنیا برگردانی که خود انتقام بکشم از اینها که نسبت به من چنین کردند چنانچه
امام حسین علیه السّلام را برخواهی گردانید.
پس خدا وعده فرمود اسماعیل بن حزقیل را که او را
با حضرت امام حسین علیه السّلام به دنیا
ص: 833
.«1» برگرداند در زمان رجعت
در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود:
بهترین تصدّقها تصدّق زبان است که به سخن خیر جانهاي مردم را حفظ می کنی و بدیها را دفع می کنی و نفع به برادر
مسلمان خود می رسانی. پس فرمود: عابدترین بنی اسرائیل آن کسی بود که نزد پادشاه سعی در حوائج مؤمنان می کرد،
روزي یکی از عبّاد به نزد پادشاه می رفت براي کارسازي مؤمنی، پس در راه برخورد به اسماعیل پسر حزقیل علیه السّلام و
گفت:
از اینجا حرکت مکن تا من بسوي تو برگردم.
و چون به نزد ملک رفت، وعده را فراموش کرد، اسماعیل به انتظار وعده در آن مکان یک سال ماند، پس خدا از براي او
آنجا چشمه اي جاري کرد و گیاهی رویانید که از آن گیاه و آب می خورد و می آشامید و ابري را فرستاد بر او که سایه
افکند، پس روزي آن ملک به عزم سیر و تنزّه با آن عابد سوار شدند تا به آن مکان رسیدند که اسماعیل در آنجا بود، پس
آن عابد چون اسماعیل را دید گفت: تو هنوز اینجائی؟
نامید. « صادق الوعد » فرمود: تو گفتی از اینجا حرکت مکن، من نیز حرکت نکردم. و به این سبب حق تعالی او را
پس مرد جباري با آن پادشاه همراه بود گفت: اي پادشاه! این دروغ می گوید که در این مدت در این مکان مانده است، من
مکرر به این صحرا گذشته ام او را در اینجا ندیده ام، اسماعیل علیه السّلام به او گفت: اگر دروغ گوئی خدا از
چیزهاي شایسته اي که به تو داده است بعضی را از تو بردارد! در همان ساعت دندانهاي آن جبار فرو ریخت، پس آن جبار به
پادشاه گفت: من دروغ گفته ام و افترا کردم بر این بنده صالح، از او التماس کن دعا کند که خدا دندانهاي مرا به من
برگرداند که من مرد پیري شده ام و به دندان محتاجم!
چون آن پادشاه التماس کرد اسماعیل فرمود: دعا خواهم کرد.
پادشاه گفت: الحال دعا کن.
ص: 834
فرمود: سحر دعا خواهم کرد، چون سحر شد دعا کرد تا حق تعالی دندانهاي او را به او برگردانید.
پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: بهترین وقتها از براي دعا، سحر است چنانچه حق تعالی در مدح جماعتی فرموده است
.«2» « در سحرها ایشان از خدا طلب آمرزش می کنند » : یعنی «1» وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ
که موضعی است در حوالی مکه، براي « صلاح » و در حدیث معتبر دیگر فرمود: اسماعیل پیغمبر خدا شخصی را وعده کرد در
انتظار وعده او یک سال در آنجا ماند، در آن مدت اهل مکه آن حضرت را طلب می کردند و نمی دانستند که در کجاست تا
آنکه شخصی به آن حضرت رسید گفت: اي پیغمبر خدا! ما بعد از تو ضعیف شدیم و هلاك شدیم چرا از ما کناره کردي؟
آن حضرت فرمود: فلان مرد از اهل طایف با من وعده کرده است که از اینجا حرکت نکنم تا او بیاید!
اهل مکه که این خبر را شنیدند رفتند به نزد آن مرد طایفی و گفتند: اي دشمن خدا! با پیغمبر خدا وعده کرده اي و خلف
وعده او کرده اي و یک سال او را در تعب انداخته اي؟
آن مرد به خدمت
آن حضرت شتافت و زبان به معذرت گشود و گفت: اي پیغمبر خدا! و اللّه که وعده را فراموش کردم.
آن حضرت فرمود: و اللّه اگر نمی آمدي در همین موضع می ماندم تا بمیرم و از اینجا مبعوث شوم. لهذا حق تعالی فرموده
.«3» است وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ
باب شانزدهم در بیان قصه هاي حضرت الیاس و یسع و الیا علیهم السّلام
ابن بابویه رحمه اللّه از ابن عباس روایت کرده است که: حضرت یوشع بن نون بعد از حضرت موسی علیه السّلام بنی اسرائیل
را در شام جا داد و بلاد شام را در میان ایشان قسمت نمود، یک سبط ایشان را فرستاد به زمین بعلبک و آن سبطی بودند که
الیاس پیغمبر علیه السّلام از آن سبط بود، پس حق تعالی الیاس را بر ایشان مبعوث گردانید، و در آن وقت پادشاهی در آنجا
می گفتند چنانچه حق تعالی می فرماید وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ « بعل » بود که ایشان را گمراه کرده بود به پرستیدن بتی که آن را
در وقتی که گفت به قوم خود: آیا » «2» إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ ،« بدرستی که الیاس از پیغمبران فرستاده شده بود » «1» الْمُرْسَلِینَ
آیا می خوانید و می پرستید بعل را و ترك می » «3» أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِ ینَ ،«؟ نمی پرهیزید از عذاب خدا
خداوند عالمیان که پروردگار شماست و پروردگار » «4» اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ ،«؟ کنید عبادت بهترین آفرینندگان را
.« پس الیاس را تکذیب کردند و سخن او را باور نداشتند » «5» فَکَذَّبُوهُ ،« پدران گذشته شما
و آن پادشاه زن فاجره اي داشت، هرگاه که خود غایب می شد زن را جانشین خود می کرد که در میان مردم حکم کند، و
آن ملعونه را نویسنده اي
مؤمن دانائی بود که سیصد مؤمن را از دست آن ملعونه از کشتن خلاص کرد، و در روي زمین زناکارتر از آن زن زنی
ص: 838
نبود و هفت پادشاه از پادشاهان بنی اسرائیل آن زن را نکاح کرده بودند و نود فرزند بهم رسانیده بود بغیر از فرزند فرزند.
و پادشاه همسایه صالحی داشت از بنی اسرائیل، آن مرد باغی داشت در پهلوي قصر پادشاه که معیشت آن مرد منحصر بود در
حاصل آن باغ، و پادشاه آن مرد را گرامی می داشت. پس در یک مرتبه که پادشاه به سفري رفت، آن زن فرصت غنیمت
شمرد، آن بنده صالح را کشت و باغ او را از اهل و فرزندان او غصب کرد، به این سبب حق تعالی بر ایشان غضب فرمود.
چون شوهرش آمد خبر را به او نقل کرد، پادشاه گفت: خوب نکردي.
پس حق تعالی حضرت الیاس علیه السّلام را بر ایشان مبعوث گردانید که ایشان را به عبادت الهی دعوت نماید، پس ایشان
تکذیب او کردند و او را دور کردند و اهانت به او رسانیدند و به کشتن او را ترسانیدند، الیاس صبر نمود بر اذیت ایشان و باز
ایشان را بسوي خدا دعوت نمود، هر چند بیشتر ایشان را دعوت و نصیحت فرمود طغیان و فساد ایشان زیاده شد، پس حق
تعالی سوگند به ذات مقدس خود یاد کرد که اگر توبه نکنند پادشاه و زن زانیه او را هلاك کند.
الیاس علیه السّلام این رسالت را به ایشان رسانید، پس غضب ایشان بر الیاس زیاده شد و قصد کشتن و تعذیب او را کردند،
پس از ایشان گریخت و به صعب ترین
کوهها پناه برد و در آنجا هفت سال ماند که از گیاه زمین و میوه درخت تعیّش می کرد، حق تعالی مکان او را از ایشان مخفی
کرده بود، پس پسر پادشاه بیمار شد و مرض صعبی او را عارض شد که از او ناامید شدند و عزیزترین فرزند آن پادشاه بود نزد
او، پس رفتند به نزد عبادت کنندگان بت که ایشان نزد بت شفاعت کنند که فرزند پادشاه را شفا بدهد، فایده نبخشید. پس
فرستادند جمعی را به زیر کوهی که گمان داشتند که الیاس علیه السّلام در آنجاست و فریاد و استغاثه کردند به آن حضرت
که به زیر آید و از براي پسر پادشاه دعا کند.
پس حضرت الیاس از کوه پائین آمد و گفت: حق تعالی مرا فرستاده است بسوي شما و بسوي پادشاه و سایر اهل شهر، پس
بشنوید رسالت پروردگار خود را، حق تعالی
ص: 839
می فرماید: برگردید بسوي پادشاه و بگوئید که: منم خداوندي که بجز من خداوندي نیست، منم پروردگار بنی اسرائیل که
ایشان را آفریده ام و ایشان را روزي می دهم و می میرانم و زنده می گردانم و نفع و ضرر به دست من است و تو شفاي پسر
خود را از غیر من طلب می کنی؟!
پس چون برگشتند بسوي پادشاه و قصه را به او نقل کردند، پادشاه در خشم شد و گفت: او را که دیدید بایست او را بگیرید
و ببندید و از براي من بیاورید که او دشمن من است.
گفتند: چون او را دیدیم ترسی از او در دل ما افتاد که نتوانستیم او را گرفت، پس پادشاه پنجاه نفر از اقویا و شجاعان لشکر
خود را طلبید و گفت: بروید و در اول اظهار کنید که ما به تو ایمان آوردیم تا به نزدیک شما بیاید و بعد از آن بگیرید او را و
به نزد من بیاورید.
پس آن پنجاه نفر به آن کوه بالا رفتند و به اطراف کوه متفرق شده به آواز بلند او را ندا می کردند که: اي پیغمبر خدا! ظاهر
شو از براي ما که به تو ایمان آورده ایم.
در آن وقت حضرت الیاس در بیابان بود، چون صداي ایشان را شنید به طمع افتاد که شاید ایمان بیاورند و گفت: خداوندا!
اگر ایشان صادقند در آنچه می گویند مرا رخصت فرما که به نزد ایشان بروم، و اگر دروغ می گویند کفایت شرّ ایشان از من
بکن و آتشی بفرست که ایشان را بسوزاند.
هنوز دعاي حضرت الیاس تمام نشده بود که آتشی بر ایشان نازل شد و همه سوختند.
چون خبر ایشان به پادشاه رسید خشم او زیاده شد و کاتب زن خود را که مؤمن بود طلبید، با او جمعی را همراه کرد و به او
گفت که: الحال وقت آن شده است که ما به الیاس ایمان بیاوریم و توبه کنیم، تو برو و الیاس را بیاور که ما را امر و نهی کند
به آنچه موجب رضاي پروردگار ما است. و امر کرد قومش را که ترك بت پرستی کردند. چون آن کاتب و آن جماعت که
با او بودند بالا رفتند بر آن کوه که حضرت الیاس در آنجا ساکن بود، کاتب، الیاس علیه السّلام را ندا کرد، الیاس صداي او را
شناخت، حق تعالی به او وحی فرستاد که: برو به
ص:
840
نزد برادر شایسته خود و بر او سلام کن و با او مصافحه کن.
چون الیاس به نزد آن کاتب مؤمن آمد قصه پادشاه را به او نقل کرد و گفت: می ترسم که اگر بروم و تو را نبرم مرا بکشد.
پس حق تعالی وحی نمود به حضرت الیاس که: آنچه آن پادشاه به تو پیغام کرده است همه حیله و مکر است و می خواهد که
بر تو دست بیابد و تو را بکشد، آن مؤمن را بگو که از او نترسد که من پسر او را می میرانم که او مشغول به تعزیه او شود و
ضرر به آن مؤمن نرساند.
پس چون کاتب با آن جماعت به نزد پادشاه برگشتند درد فرزندش عظیم شده بود و مرگ گلوي او را گرفته بود، به ایشان
نپرداخت و الیاس به سلامت به جاي خود برگشت تا بعد از مدتی که جزع پادشاه بر مردن فرزندش تسکین یافت از آن کاتب
سؤال کرد، او گفت: من الیاس را نیافتم.
پس الیاس از کوه فرود آمد و یک سال نزد مادر یونس بن متّی علیه السّلام پنهان شد و یونس متولد شده بود، پس باز به کوه
برگشت و در جاي خود قرار گرفت، اندك زمانی که از برگشتن الیاس علیه السّلام گذشت، یونس علیه السّلام را مادرش از
شیر گرفت و فوت شد.
پس مصیبت آن زن عظیم شد و در طلب حضرت الیاس به کوه بالا رفت و گردید تا الیاس علیه السّلام را یافت، قصه پسر خود
را به او نقل کرد گفت: خدا مرا الهام کرد که بیایم و تو را در درگاه او شفیع گردانم که پسر مرا
زنده کند و او را به همان حال گذاشته ام و به نزد تو آمده ام و او را دفن نکرده ام و مردن او را مخفی داشتم.
الیاس پرسید: چند روز است که پسر تو مرده است؟
گفت: هفت روز.
پس حضرت الیاس هفت روز دیگر آمد تا به خانه یونس رسید و دست به دعا برداشت و مبالغه نمود در دعا تا حق تعالی به
قدرت کامله خود یونس را زنده کرد و الیاس به جاي خود برگشت.
و چون یونس چهل سال از عمرش گذشت بر قوم خود مبعوث گردید، چون الیاس علیه السّلام
ص: 841
از خانه یونس برگشت و هفت سال دیگر گذشت حق تعالی به او وحی فرستاد که: آنچه خواهی از من سؤال کن تا به تو عطا
نمایم.
الیاس گفت: می خواهم مرا بمیرانی و به پدران خود ملحق گردانی که ملال بهم رسانیده ام از بنی اسرائیل و از براي تو دشمن
می دارم ایشان را.
حق تعالی به او وحی فرستاد که: اي الیاس! این زمان وقت آن نیست که زمین و اهل زمین را از تو خالی کنم، و امروز قوام
زمین به توست، در هر زمان خلیفه اي از من در زمین می باید که باشد و لیکن سؤال دیگر بکن تا عطا کنم.
الیاس گفت: پس انتقام مرا بکش از آنها که از براي تو با من دشمنی می کنند، هفت سال بر ایشان باران مفرست مگر به
شفاعت من.
پس قحط و گرسنگی بر بنی اسرائیل زور آورد و مرگ در میان ایشان بسیار شد، دانستند که از نفرین الیاس است، پس به نزد
آن حضرت به استغاثه آمدند و گفتند: ما مطیع توایم، آنچه می فرمایی بفرما.
پس
همراه او بود، به نزد پادشاه آمد، پادشاه به او گفت که: بنی اسرائیل را به قحط فانی « یسع » الیاس از کوه فرود آمد و شاگرد او
کردي.
الیاس علیه السّلام گفت: هر که ایشان را گمراه کرد ایشان را کشت.
پادشاه گفت: پس دعا کن تا خدا باران بر ایشان ببارد.
چون شب شد الیاس علیه السّلام به مناجات ایستاد و دعا کرد و یسع را گفت: به اطراف آسمان نظر کن.
یسع گفت: ابري می بینم که بلند می شود.
الیاس علیه السّلام گفت: بشارت باد تو را که باران می آید، بگو که خود را و متاعهاي خود را از غرق شدن حفظ کنند.
پس باران عظیم بر ایشان بارید و گیاههاي ایشان روئید و قحط از ایشان برطرف شد.
و مدتی حضرت الیاس در میان ایشان ماند و ایشان به صلاح و نیکی بودند، پس باز به طغیان و فساد برگشتند و انکار حق
الیاس کردند و از اطاعت او تمرّد کردند، پس
ص: 842
حق تعالی دشمنی را بر ایشان مسلط کرد که ناگاه بر سر ایشان آمد تا بر ایشان مستولی شد و آن پادشاه را با زنش کشت و در
باغ آن مرد صالح که زن پادشاه او را کشته بود انداخت.
پس الیاس علیه السّلام یسع را وصی خود گردانید و الیاس را خدا پر داد و لباس نور بر او پوشانید و او را به آسمان بالا برد و
عباي خود را از میان هوا از براي یسع به زیر انداخت و یسع را حق تعالی پیغمبر بنی اسرائیل گردانید و وحی بسوي او فرستاد و
تقویت او نمود، و بنی اسرائیل تعظیم او می نمودند و
.«1» به سیرت حسنه او هدایت می یافتند
در حدیث معتبر منقول است از مف ّ ض ل بن عمر که گفت: روزي رفتیم به در خانه حضرت صادق علیه السّلام و خواستیم که
رخصت بطلبیم و داخل شویم، پس شنیدیم صداي مبارك آن حضرت را که به کلامی تکلّم می نمود که عربی نبود، ما توهّم
کردیم که لغت سریانی است، پس آن حضرت بسیار گریست، و ما نیز به گریه آن حضرت بسیار گریستیم، پس غلامی بیرون
آمد و ما را رخصت داد که داخل شدیم، پس من عرض کردم:
فداي تو شوم ما در در خانه تو شنیدیم که شما به سخنی تکلّم می نمودید که عربی نبود، ما توهّم نمودیم که سریانی است و
تو گریستی و ما نیز به گریه تو گریستیم.
فرمود که: بلی به خاطرم آمد الیاس پیغمبر علیه السّلام و او از عبّاد پیغمبران بنی اسرائیل بود، پس دعائی که او در سجده می
خواند من خواندم. و شروع کرد آن حضرت به خواندن آن دعا به زبان سریانی، و اللّه که هرگز ندیده بودیم هیچ یک از
علماي یهود و نصاري که به آن فصاحت بخوانند، پس به عربی از براي ما ترجمه نمود و فرمود: در سجده می گفت:
اتراك معذّبی و قد اظمأت لک هواجري؟ اتراك معذّبی و قد عفّرت لک فی التّراب وجهی؟ اتراك معذّبی و قد اجتنبت لک »
آیا می بینی خود را که مرا عذاب کنی و حال آنکه تشنه بوده ام به » : یعنی « المعاصی؟ اتراك معذّبی و قد اسهرت لک لیلی
روزه داشتن از براي تو در هواهاي گرم؟ آیا می بینی خود را که مرا عذاب کنی و حال آنکه روي خود را نزد تو
در خاك مالیده ام؟ آیا می بینی خود را که مرا عذاب کنی و حال آنکه از گناهان براي
ص: 843
رضاي تو دوري کرده ام؟ آیا می بینی خود را که مرا عذاب کنی و حال آنکه شبهاي خود را براي تو به بیداري گذرانیده
.«؟ ام
پس حق تعالی به او وحی فرستاد که: سر بردار که من تو را عذاب نمی کنم.
پس الیاس مناجات کرد که: پروردگارا! اگر بگوئی که تو را عذاب نمی کنم پس عذاب کنی چه خواهد شد؟ آیا نیستم من
بنده تو و تو پروردگار من؟
.«1» حق تعالی وحی نمود که: سر بردار که من وعده اي که کردم البته وفا می کنم
و در حدیث معتبر دیگر همین قصه را بعینه موسی بن اکیل از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است و در آنجا
.«2» به جاي الیاس، الیا واقع شده است
و در حدیث معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: بر شما باد به خوردن کرفس که آن طعام الیاس و یسع
.«3» و یوشع بن نون بوده است
در حدیث معتبر دیگر از حضرت امام محمد تقی علیه السّلام منقول است که: حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود که:
روزي پدرم امام محمد باقر علیه السّلام در طواف بود که ناگاه مردي به او برخورد که چیزي بر روي خود بسته بود و طواف
آن حضرت را قطع نمود و برد آن حضرت را به خانه اي که در پهلوي صفا بود و فرستاد و مرا نیز طلبیدند، بغیر از ما سه نفر
دیگر کسی نبود، پس به من گفت: مرحبا! خوش آمدي اي فرزند رسول خدا، پس دست خود را
بر سر من گذاشت و گفت: خدا برکت دهد در علوم و کمالات تو اي امین خدا بر علوم او بعد از پدران خود.
پس رو کرد به پدرم و گفت: اگر می خواهی تو مرا خبر ده و اگر می خواهی من تو را خبر دهم، و اگر می خواهی تو از من
سؤال کن و اگر می خواهی من از تو سؤال کنم، و اگر می خواهی تو به من راست بگو و اگر می خواهی من به تو راست
بگویم.
پدرم گفت که: همه را می خواهم.
ص: 844
گفت: زنهار که در وقتی که من از تو سؤال کنم به زبان چیزي را نگوئی که در دلت غیر آن را احتمال دهی.
پدرم گفت: این را کسی می کند که در دلش دو علم باشد مخالف یکدیگر و علمش از روي اجتهاد و گمان باشد، و در علم
خدائی اختلاف نمی باشد.
گفت: سؤال من همین بود، قدري از آن را براي من بیان کردي، اکنون مرا خبر ده که آن علمی که در آن اختلاف نیست
کسی می داند؟
پدرم گفت: جمیع آن علم نزد خداست و آنچه از آن مردم را ضرور است نزد اوصیاي پیغمبران است.
پس آن مرد نقاب را از رو گشود و درست نشست و شاد و خندان شد و گفت: من همین را می خواستم و از براي این آمده
بودم، گفتی: علمی که مردم را چاره از آن نیست نزد اوصیا است، پس بگو که آنها به چه نحو می دانند؟
فرمود: به آن طریقی که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم از جانب خدا می دانست ایشان نیز می دانند و الهام به ایشان می
رسد و صداي ملک را می شنوند،
امّا پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم در وقت سخن گفتن می دید و ایشان نمی بینند، زیرا که او پیغمبر بود و ایشان محدّثند
یعنی سخن گفته شده ملکند، و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم به معراج می رفت و بی واسطه سخن خدا را می شنید و
ایشان را آن معنی حاصل نمی شود.
گفت: راست گفتی اي فرزند رسول خدا! الحال مسأله دشواري از تو می پرسم، بگو که علم اوصیا چرا حالا پنهان است و
ایشان تقیه می کنند و علم خود را به همه کس اظهار نمی کنند چنانچه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم اظهار می کرد؟
پس پدرم خندید و گفت: خدا نخواسته است که بر علم خود مطّلع گرداند مگر کسی را که دلش را براي ایمان امتحان نموده
باشد چنانچه سالها رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم در مکه به امر الهی صبر نمود بر آزار قوم خود و رخصت نیافت که
با ایشان جهاد کند، و مدتی دین خود را و پیغمبري خود را از مردم مخفی می داشت تا خدا به او وحی نمود که: ظاهر کن و
علانیه بگو آنچه تو را به آن امر نموده ایم و اعراض نما از مشرکان، و اللّه که اگر پیشتر
ص: 845
می گفت ایمن بود از ضرر امّا براي این نگفت که می خواست وقتی بگوید که اطاعت او بکنند، از مخالفت مردم ترسید پس
به این سبب نگفت، ما نیز براي این اظهار نمی کنیم که می دانیم که اطاعت ما نمی کنند، از جانب خدا مأمور نیستیم که با
ایشان جهاد کنیم می خواهیم که به چشم خود ببینی آن وقت را
که مهدي این امّت ظاهر شود و ملائکه شمشیرهاي آل داود را بکشند در میان آسمان و زمین و ارواح کافران گذشته را در
میان هوا عذاب نمایند و ارواح اشباه ایشان را از زنده ها به آنها ملحق گردانند.
پس آن شخص شمشیري بیرون آورد و گفت: این شمشیر نیز از آن شمشیرها است و من نیز از انصار آن حضرت خواهم بود.
پدرم گفت: بلی بحقّ آن خداوندي که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم را از همه خلق برگزیده است چنین است که می
گوئی.
پس آن مرد باز نقاب خود را بر رو بست و گفت: منم الیاس، آنچه از تو پرسیدم همه را می دانستم و شما را می شناختم و
لیکن می خواستم که باعث قوّت ایمان اصحاب تو شود.
.«1» و سؤال بسیار دیگر از آن حضرت نمود و برخاست و ناپیدا شد
در تفسیر حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم به زید بن ارقم
فرمود: اگر می خواهی که ایمن گرداند خدا تو را از غرق شدن و سوختن و لقمه در گلو گرفتن پس در صبح این دعا بخوان:
بسم اللّه ما شاء اللّه لا یصرف السّوء الّا اللّه، بسم اللّه ما شاء اللّه لا یسوق الخیر الّا اللّه، بسم اللّه ما شاء اللّه ما یکون من نعمه »
« فمن اللّه، بسم اللّه ما شاء اللّه لا حول و لا قوّه الّا باللّه العلیّ العظیم، بسم اللّه ما شاء اللّه صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّیّبین
بدرستی که هر که سه مرتبه بعد از صبح این دعا بخواند ایمن گردد از سوخته شدن
و غرق شدن و لقمه در گلو گرفتن تا شام، و هر که بعد از شام سه مرتبه بگوید باز ایمن باشد از این بلاها تا صبح، بدرستی
که خضر و الیاس علیهما السّلام یکدیگر را ملاقات می کنند در هر موسم حج، چون از یکدیگر جدا می شوند این کلمات را
می خوانند و از
ص: 846
.«1» یکدیگر جدا می شوند
مؤلف گوید: از این حدیث و حدیث سابق بر این معلوم می شود که حضرت الیاس مانند حضرت خضر علیهما السّلام در زمین
است و زنده است تا زمان حضرت صاحب الامر صلوات اللّه علیه، و مؤید این معنی است آنچه شیخ محمد بن شهر آشوب
رحمه اللّه از طرق عامه روایت کرده است که:
روزي حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم صدائی از قله کوهی شنید که شخصی می گفت:
خداوندا! بگردان مرا از امّت مرحومه آمرزیده شده یعنی امّت پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلم.
پس آن حضرت به کوه بالا رفت، ناگاه مرد سفید موي را دید که قامتش سیصد ذراع بود، چون آن حضرت را مشاهده نمود
برخاست دست در گردن آن حضرت آورد و گفت: من سالی یک مرتبه چیزي می خورم و این وقت طعام خوردن من است.
ناگاه در این وقت خوانی از آسمان فرود آمد که انواع طعامها در آن بود، و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم با او از
.«2» آن طعامها تناول نمودند. او الیاس پیغمبر بود
می گفتند و سرکرده « الیا » به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: در زمان بنی اسرائیل مردي بود که او را
چهارصد
نفر از بنی اسرائیل بود، پادشاه بنی اسرائیل عاشق زنی شد از جماعتی که بت پرست بودند از غیر بنی اسرائیل پس او را
خواستگاري کرد، زن گفت: به شرطی به عقد تو در می آیم که رخصت بدهی که بت خود را بیاورم و در شهر تو آن را
بپرستم؛ پادشاه ابا کرد.
چون مکرر در میان ایشان مراسله شد و آن زن بغیر از این شرط راضی نشد، پادشاه به شرط او راضی شد، زن را خواستگاري
کرد و آن زن را با بتش به شهر خود آورد، زن هشتصد نفر از بت پرستان را با خود آورد که در شهر او بت می پرستیدند.
پس الیا به نزد آن پادشاه آمد و گفت: خدا تو را پادشاه گردانید، عمر تو را دراز کرد و
ص: 847
تو بغی و طغیان نمودي. پادشاه به سخن الیا التفاتی ننمود. الیا بر ایشان نفرین کرد که حق تعالی یک قطره باران بر ایشان نبارد.
پس سه سال قحطی شدیدي در میان ایشان بهم رسید تا آنکه چهار پایان خود را همه کشتند و خوردند و نماند از چهار پایان
ایشان مگر یک یابو که پادشاه بر آن سوار می شد.
و وزیر پادشاه مسلمان بود، و اصحاب الیا نزد وزیر پنهان بودند در سردابی و او ایشان را طعام می داد.
پس حق تعالی وحی نمود به الیا که: برو و متعرض پادشاه بشو که می خواهم توبه او را قبول کنم. چون الیا به نزد او آمد
پادشاه گفت: چه کردي با ما؟ بنی اسرائیل را همه کشتی.
الیا گفت: آنچه تو را به آن امر کنم اطاعت من خواهی کرد؟
پادشاه گفت: بلی.
پس الیا پیمانها از
او گرفت و اصحاب خود را از جاهایی که پنهان شده بودند بیرون آورد و تقرّب جستند بسوي خدا به دو گاو که قربانی
کردند، و زن پادشاه را طلبید سر او را برید و بت او را سوزاند. پادشاه توبه نیکوئی کرد و جامه هاي موئین پوشید تا آنکه حق
.«1» تعالی قحط را از میان ایشان برطرف نمود و باران براي ایشان فرستاد و فراوانی در میان ایشان بهم رسید
به سندهاي معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که با جاثلیق نصاري فرمود در اثناي حجتی که بر او تمام می
.«2» کرد که: یسع علیه السّلام بر روي آب راه رفت و مرده را زنده کرد و پیس و کور را شفا بخشید
مؤلف گوید: دور نیست که الیا و الیاس یکی بوده باشند چون قصه هاي ایشان و نامهاي ایشان به یکدیگر شبیه است و ارباب
تفسیر و تاریخ الیا را ذکر نکرده اند.
شیخ طبرسی رحمه اللّه فرموده است که: علما خلاف کرده اند در الیاس؛ بعضی گفته اند او
ص: 848
ادریس علیه السّلام است؛ و بعضی گفته اند از پیغمبران بنی اسرائیل است از نسل هارون پسر عمران و پسر عم یسع بوده است
و پدرش پسر پسر فنحاص پسر عیزار پسر عمران بوده است؛ و مشهور این است، و گفته اند که: بعد از حزقیل او مبعوث شد
بعد از آنکه او به آسمان رفت یسع پیغمبر شد؛ بعضی گفته اند که الیاس در صحراها هدایت گمشدگان و اعانت ضعیفان می
کند و خضر علیه السّلام در جزیره هاي دریا و هر روز عرفه در عرفات یکدیگر را می بینند؛ و بعضی گفته اند که الیاس ذو
الکفل است؛
و بعضی گفته اند که خضر و الیاس یکی است؛ و بعضی گفته اند که یسع پسر اخطوب است و او را ابن العجوز می گفته اند
.«1»
باب هفدهم در بیان قصه حضرت ذو الکفل علیه السّلام است
به سند معتبر از امامزاده عبد العظیم رحمه اللّه منقول است که به خدمت امام محمد تقی علیه السّلام نوشت سؤال نمود که: ذو
الکفل چه نام داشت؟ آیا پیغمبر بود یا نه؟
آن حضرت در جواب نوشتند که: حق تعالی صد و بیست و چهار هزار پیغمبر بر خلق مبعوث گردانید که سیصد و سیزده نفر
از ایشان مرسل بودند و ذو الکفل از جمله ایشان بود، و بعد از سلیمان بن داود علیه السّلام مبعوث گردید و در میان مردم
بود و « عویدیا » حکم می کرد به نحوي که سلیمان علیه السّلام حکم می کرد و غضب نکرد هرگز مگر از براي خدا، و نام او
.«1» « یاد کن اسماعیل و یسع و ذو الکفل را هر یک از ایشان از نیکان بودند » : همان است که حق تعالی در قرآن فرموده است
«2»
ابن بابویه رحمه اللّه به سند دیگر روایت کرده است که: از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم سؤال نمودند از حال ذو
بود و پیغمبري پیش از او بود که او را یسع می « ادریم » بود و پدرش « عویدیا » الکفل، فرمود: مردي بود از حضرموت و نام او
گفتند، روزي گفت: کی خلیفه من می شود که بعد از من هدایت مردم نماید به شرط آنکه به غضب نیاید؟- به روایت دیگر:
.-«3» به شرط آنکه روزها روزه باشد و شبها به عبادت بیدار باشد و از کسی به خشم نیاید
پس عویدیا برخاست و گفت: من می کنم.
پس باز یسع
این سخن را اعاده کرد، باز آن جوان برخاست و گفت: من می کنم.
پس یسع فوت شد و خدا عویدیا را به جاي او بعد از او پیغمبر گردانید، او در اول روز
ص: 852
میان مردم حکم می کرد. روزي شیطان به اتباع خود گفت: کیست که او را از عهد خود برگرداند و او را به خشم آورد؟
می گفتند گفت: من این کار را می کنم. « ابیض » یکی از شیاطین که او را
ابلیس گفت: برو و سعی کن شاید او را به خشم آوري.
چون ذو الکفل از حکم میان مردم فارغ شد رفت به خانه خود و خوابید که استراحت کند، ابیض آمد و فریاد کرد که: من
مظلومم.
ذو الکفل گفت: به خصم خود بگو به نزد من بیاید.
گفت: به گفته من نمی آید.
پس انگشتر خود را به او داد که: این نشانه را به او بنما و بگو که بیاید. ابیض رفت و ذو الکفل امروز خواب نتوانست کرد، و
شب هم خواب نکرد.
روز دیگر چون از قضا فارغ شد رفت که بخوابد، ابیض آمد فریاد کرد که: بر من ظلم کرده است کسی و انگشتر تو را بردم
قبول نکرد که بیاید. پس دربان ذو الکفل به او گفت:
بگذار استراحت کند که دیروز و دیشب خواب نکرده است. ابیض گفت: نمی شود، من مظلومم می باید که رفع ظلم از من
بکند. پس حاجب رفت و ذو الکفل را اعلام کرد، ذو الکفل نامه اي نوشت به او داد که برود و خصم خود را حاضر کند.
امروز نیز خواب نکرد، شب را به عبادت احیا کرد.
چون روز سوم از قضا فارغ شد به رختخواب رفت که بخوابد،
باز ابیض آمد و فریاد کرد که: نامه تو را خصم من قبول نکرد. پس آن حضرت برخاست از براي او بیرون آمد دست او را
گرفت و همراه او روانه شد در روز بسیار گرمی که اگر گوشت را به آفتاب می گذاشتند بریان می شد، چون ابیض این صبر
را از آن حضرت مشاهده کرد از او ناامید شد و دست خود را از دست آن حضرت جدا کرد و ناپیدا شد.
پس به این سبب او را ذو الکفل گفتند که متکفّل آن وصیت شد و بعمل آورد. حق تعالی قصه او را براي آن حضرت یاد
فرمود که آن حضرت نیز صبر نماید بر آزارهاي امّت
ص: 853
.«1» چنانچه پیغمبران پیش از او صبر کردند
شیخ طبرسی رحمه اللّه گفته است که: مفسران خلاف کرده اند در ذو الکفل: بعضی گفته اند مرد صالحی بود امّا پیغمبر نبود
و لیکن از براي پیغمبري متکفل شد که روزها روزه بدارد و شبها به عبادت بایستد و به غضب نیاید و به حق عمل نماید، و وفا
کرد به آنها؛ و بعضی گفته اند پیغمبري بود که نامش ذو الکفل بود یا او را ذو الکفل گفتند که خدا ثواب او را مضاعف
گردانید؛ و بعضی گفته اند الیاس بود؛ و بعضی گفته اند که یسع پسر اخطوب است که با الیاس بود و این غیر یسع است که
و ما در اول کتاب حدیثی نقل کردیم که دلالت می کرد بر آنکه ذو الکفل یوشع علیه .«2» خدا در قرآن یاد کرده است
و روایتی که در اول این باب نقل کردیم معتبرتر است. ،«3» السّلام است
ثعلبی گفته است که:
پسر ایوب صابر است، خدا او را بعد از پدرش به رسالت فرستاد در زمین روم، پس ایمان به او آوردند و «4» [ ذو الکفل [بشر
تصدیق او کردند و متابعت او نمودند، پس خدا امر فرمود ایشان را به جهاد پس ایشان گفتند: اي بشر! ما زندگانی دنیا را
دوست می داریم و مرگ را نمی خواهیم و با این حال نمی خواهیم معصیت خدا و رسول بکنیم، تو از خدا سؤال کن که تا ما
نخواهیم مرگ را، نمیریم تا عبادت خدا بکنیم و با دشمنان او جهاد بکنیم.
پس بشر برخاست نماز کرد و بعد از نماز با قاضی الحاجات مناجات کرد و گفت:
خداوندا! مرا امر کردي که با دشمنان تو جهاد کنم، من مالک نفس خودم و می دانی که قوم من چه گفتند، پس مرا به گناه
ایشان مگیر بدرستی که پناه می آورم به خشنودي تو از غضب تو و به عفو تو از عقوبت تو.
پس حق تعالی به او وحی کرد که: من سخن قوم تو را شنیدم و آنچه طلبیدند به ایشان
ص: 854
عطا کردم که نمیرند تا نخواهند، تو کفیل شو از جانب من براي ایشان.
پس رسالت الهی را به ایشان رسانید، به این سبب او را ذو الکفل نامیدند. پس توالد و تناسل در میان ایشان بسیار شد و آن
قدر زیاد شدند که شهرها بر ایشان تنگی کرد و عیش بر ایشان تلخ شد و از بسیاري متأذي شدند و به تنگ آمدند، از بشر
سؤال کردند که دعا کند خدا ایشان را به حال اول برگرداند، پس خدا وحی نمود براي بشر که: قوم تو نمی دانستند که
آنچه من براي ایشان مصلحت دیده ام و اختیار کرده ام بهتر است از براي ایشان از آنچه خود اختیار کردند.
.«1» پس ایشان را باز به حال اول برگردانید که به اجلهاي خود می مردند، به این سبب روم از همه طوایف عالم بیشتر شدند
مؤلف گوید: این قصه را ان شاء اللّه در آخر کتاب ایراد خواهیم کرد به عنوان حدیث، امّا در حدیث چنان است که: از
پیغمبري این سؤال کردند و تعیین آن پیغمبر در آنجا مذکور نیست، و مسعودي در مروج الذهب گفته است که: حزقیل و
از ،«2» الیاس و ذو الکفل و ایوب علیهم السّلام همه بعد از سلیمان علیه السّلام و پیش از حضرت عیسی علیه السّلام بوده اند
آن حدیث در باب ذو الکفل چنین ظاهر شد و ما موافق مشهور او را در این مرتبه ذکر کردیم.
باب هجدهم در بیان قصه ها و حکمتهاي حضرت لقمان حکیم علیه السّلام
بتحقیق که عطا کردیم به لقمان حکمت را که شکر کن از براي » : حق تعالی قصه او را در قرآن مجید یاد فرموده است که
خدا، و هر که شکر می کند پس نمی کند آن شکر را مگر از براي نفس خود، و نفع آن به خدا عاید نمی گردد، و هر که
کفران نعمت خدا کند پس خدا بی نیاز است از شکر شکرکنندگان و عبادت عابدان و مستحقّ حمد است بر همه حال، یادآور
آن وقت را که لقمان به پسرش گفت در هنگامی که او را پند می داد که: اي فرزند عزیز من! شرك میاور به خدا بدرستی که
شریک براي خدا قرار دادن ستمی است بزرگ بر خود.
اي پسر عزیز من! کار نیک یا بد تو اگر به قدر سنگینی حبّه خردلی باشد
و آن در میان سنگی پنهان باشد یا در آسمانها باشد یا در زمین خدا آن را در قیامت حاضر می گرداند و تو را بر آن حساب
می کند، بدرستی که خدا لطیف است یعنی صاحب لطف و احسان است یا علمش به لطایف امور محیط است و خبیر است-
یعنی علمش به خفایاي امور رسیده است-.
اي پسر عزیز من! نماز را برپا دار و امر کن به نیکی و نهی کن از بدي و صبر کن بر آنچه به تو می رسد از بلاها بدرستی که
این یا اینها از اموري است که خدا رعایت آنها را بر مردم لازم گردانیده است، و روي خود را از مردم مگردان از روي تکبر،
و در زمین راه مرو از روي فرح و شادي و گردنکشی، بدرستی که خدا دوست نمی دارد هر کسی را که از روي تکبر و خیلا
راه رود و بر مردم فخر کند، و میانه راه رو نه بسیار تند و نه بسیار آهسته،
ص: 858
.«1» « صداي خود را پست کن و فریاد مکن بدرستی که بدترین صداها صداي خران است
شیخ طبرسی رحمه اللّه ذکر کرده است که خلاف است در لقمان: بعضی گفته اند او عالم به حکمتهاي ربانی بود و پیغمبر
و غیر او از مفسّران گفته اند که لقمان پسر باعورا بود از اولاد آزر پسر خواهر ایّوب .«2» نبود؛ و بعضی گفته اند که پیغمبر بود
.«3» علیه السّلام یا پسر خاله ایوب و ماند تا زمان حضرت داود علیه السّلام و از او علم آموخت
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که فرمود: بخدا سوگند می خورم
که خدا حکمت را به لقمان نداد براي حسبی یا مالی یا اهلی یا جثه بزرگی یا حسن و جمالی که او را بوده باشد و لیکن مردي
بود توانا در فرمانبرداري حق تعالی و پرهیزکار از معاصی خدا و خاموش بود از غیر کلام حکمت، آرام و با اطمینان بود،
صاحب اندیشه عمیق و فکر طویل و نظر تند بود، و به عبرت گرفتن از امور مستغنی از پند دیگران گردیده بود، هرگز در روز
نخوابید، و کسی او را در حالت بول و غائط و غسل کردن ندید از بسیاري پنهان شدن او از مردم در این احوال و نظر عمیق او
و خود را محافظت نمودن از اطلاع مردم بر امور پنهان او، و هرگز از چیزي نخندید از ترس گناه خود، و هرگز به غضب نیامد
بر کسی از براي خود، و هرگز با کسی مزاح نکرد، و هرگز براي حاصل شدن امور دنیا از براي او شاد نشد و از فوت امور دنیا
هرگز اندوهناك نشد، و زنان بسیار خواست و فرزندان بسیار بهم رسانید، اکثر ایشان مردند و ایشان را فرط خود حساب کرد،
بر مرگ هیچ یک گریه نکرد، نگذشت هرگز به دو کس که با یکدیگر مخاصمه و منازعه یا مقاتله کنند مگر آنکه در میان
ایشان اصلاح کرد و تا ایشان از یکدیگر جدا نشدند نگذشت، و هرگز سخن نیکی که او را خوش آید از کسی نشنید مگر
آنکه تفسیر آن سخن را از او پرسید و سؤال کرد که از کی این سخن را اخذ کرده اي، و با فقیهان و حکیمان و دانایان بسیار
می نشست
و به خانه قاضیان و پادشاهان و سلاطین می رفت براي عبرت گرفتن از
ص: 859
احوال ایشان.
پس بر احوال قاضیان رقّت می کرد و ترحّم می کرد بر ایشان از آنچه به آن مبتلا شده اند، و بر ملوك و پادشاهان ترحّم می
کرد که به خدا مغرور شده اند و به دنیاي فانی مطمئن گردیده اند، عبرت می گرفت از احوال ایشان و یاد می گرفت از
مشاهده احوال ناشایست ایشان چیزي چند که به آنها غالب گردد بر نفس خود و مجاهده نماید با خواهش خود و احتراز
نماید از مکر شیطان، و دواي دردهاي دل خود را به تفکر می کرد و دواي بیماري نفس خود را به عبرت گرفتن از احوال دنیا
و اهل دنیا می کرد، و حرکت نمی کرد از جاي خود مگر از براي امري که فایده اي به او بخشد.
پس به این سببها خدا حکمتهاي خود را به او عطا فرمود و او را از گناهان معصوم گردانید، حق تعالی امر کرد گروهی چند از
ملایک را که در وسط روز هنگامی که دیده ها در خواب قیلوله بودند به نزد لقمان آمدند و او را ندا کردند به نحوي که
صداي ایشان را می شنید و ایشان را نمی دید و گفتند: اي لقمان! می خواهی که حق تعالی تو را خلیفه خود گرداند در زمین
که حکم کنی در میان مردم؟
پس لقمان گفت: اگر خدا مرا به حتم امر می فرماید که بکنم، می شنوم و اطاعت می کنم، زیرا که اگر چنین کند مرا بر آن
کار یاري خواهد کرد و آنچه در آن ضرور است تعلیم من خواهد داد و مرا از لغزش نگاه خواهد داشت، و اگر مرا مخیّر
گردانیده
است، عافیت را اختیار می کنم.
ملائکه گفتند: چرا اي لقمان؟!
لقمان گفت: زیرا که حکم کردن در میان مردم اگر چه منزلت عظیم دارد در دین خدا امّا فتنه ها و بلاهاي آن عظیم است،
اگر خدا کسی را به خود بگذارد و اعانت او نکند ظلم یا تاریکی او را از همه جانب فرو می گیرد و صاحب این شغل مردّد
است میان دو چیز: یا آنکه درست حکم کند و سالم بماند، یا خطا کند و راه بهشت را گم کند؛ کسی که در دنیا خوار و
ضعیف باشد آسانتر است بر او در آخرت از آنکه حکم کننده و بزرگ و شریف باشد در میان مردم، و کسی که دنیا را بر
آخرت اختیار کند زیانکار هر دو می شود زیرا که
ص: 860
دنیا بزودي از او زایل می شود و به آخرت نمی رسد.
پس ملائکه تعجب کردند از وفور حکمت او، و حق تعالی پسندید گفتار او را. چون شب شد و به جاي خواب خود رفت، حق
تعالی انوار حکمت را بر او فرستاد تا سر تا پاي او را فرو گرفت، او در خواب بود و او را پوشانید به حکمت پوشانیدنی، پس
بیدار شد و او حکیم ترین مردم بود در زمان خود، بیرون آمد بسوي مردم و زبانش گویا بود به حکمت، و بیان می کرد علوم
و حکم و معارف ربانی را براي مردم.
چون او پیغمبري را قبول نکرد حق تعالی ملائکه را امر فرمود که حضرت داود علیه السّلام را ندا کردند به خلافت، و او قبول
کرد و آن شرطی که حضرت لقمان کرد، او نکرد.
پس حق تعالی او را خلیفه خود
گردانید در زمین، و مکرر حق تعالی او را امتحانها فرمود، از آن حضرت ترك اولائی چند صادر شد که خدا بر او بخشید.
لقمان بسیار به دیدن داود علیه السّلام می آمد و او را پند می داد به مواعظ و حکم و زیادتی علم خود، داود علیه السّلام به او
می گفت: خوشا حال تو اي لقمان که حکمت را به تو دادند و ابتلا و امتحان را از تو گردانیدند و خلافت را به داود دادند و
او را در معرض امتحانها در آوردند.
پس لقمان پسرش را پند داد آن قدر که دل او شکافته شد و حکمت در او فرو رفت و اسرار حکمت لقمانی در دلش جا کرد،
از جمله موعظه هاي لقمان براي او این بود که:
اي فرزند! بدرستی که تو از روزي که به دنیا آمده اي پشت به دنیا گردانیده اي و رو به آخرت نموده اي و مراحل آخرت را
طی می نمائی، پس خانه اي که تو بسوي آن می روي به تو نزدیکتر است از خانه اي که هر روز از آن دور می شوي.
اي فرزند! همنشینی کن با علما و دانایان و زانو به زانوي ایشان بنشین و با ایشان مجادله مکن که علم خود را از تو منع کنند، و
از دنیا بگیر آنچه تو را کافی باشد و بالکلّیّه تحصیل دنیا را ترك مکن که عیال مردم گردي و محتاج ایشان شوي، و چنان هم
در دنیا فرو مرو که به آخرت خود ضرر رسانی، و روزه بدار آن قدر که مانع شهوت تو شود و آن قدر روزه مدار که مانع نماز
تو گردد، زیرا که نماز نزد خدا محبوبتر است از روزه.
اي
فرزند! دنیا دریائی است عمیق و در آن غرق شده اند و هلاك گردیده اند گروه
ص: 861
بسیاري، پس باید که ایمان را کشتی خود گردانی براي نجات از مهالک این دریا، و توکل بر خدا را بادبان آن کشتی
گردانی، و توشه خود در آن کشتی پرهیزکاري از محرّمات و مکروهات گردانی، پس اگر نجات یابی به رحمت خدا نجات
یافته اي و اگر هلاك شوي به گناهان خود هلاك شده اي.
و در روایت دیگر چنین وارد شده است که: پرهیزکاري را کشتی خود قرار ده، و متاعی که در آن کشتی می گذاري باید که
ایمان به خدا و انبیا و رسل و فرموده هاي ایشان باشد، و بادبان آن کشتی توکل باشد، و ناخداي آن کشتی عقل باشد که به
تدبیر او به راه رود، و دلیل و معلّم آن کشتی علم باشد، و لنگر آن کشتی یا دنباله آن صبر و شکیبائی بر بلاها و بر مشقت و
.«1» ترك محرّمات و فعل طاعات باشد
اي فرزند! اگر در خردسالی قبول ادب کردي، در بزرگی از آن بهره خواهی برد، و کسی که فضیلت آداب حسنه را بداند
اهتمام در تحصیل آن می نماید، و کسی که اهتمام در آن داشته باشد مشقت را متحمل می شود در دانستن آن، و کسی که
آداب حسنه را به این نحو آموخت سعی عظیم می نماید که آنها را دریابد و خود را به آنها متصف گرداند، و چون خود را به
آنها متصف گرداند منفعتش را در دنیا و عقبی خواهد یافت.
پس به آداب پسندیده عادت فرما خود را تا خلف نیکان گذشته باشی و نفع بخشی به آنها گروهی
را که بعد از تو خواهند بود که پیروي تو کنند در آن اطوار حسنه و دوستان از تو امیدوار و دشمنان از تو هراسان باشند.
زنهار که تنبلی و سستی مکن در طلب آنها و متوجه تحصیل غیر آنها نشو، و اگر بر دنیاي خود مغلوب گردي و دنیا را از تو
بگیرند سهل است، سعی کن که در امر آخرت مغلوب نشوي و آخرت را از تو نگیرند، مغلوب شدن در امر آخرت به آن می
شود که علم را از جائی که باید تحصیل کنی، نکنی. و قرار ده در روزها و شبها و ساعتهاي خود از براي خود بهره اي از براي
طلب علم، زیرا که هیچ چیز علم آدمی را ضایع نمی کند مثل
ص: 862
ترك تحصیل آن نمودن، یعنی ترك تحصیل علم سبب آن می شود که علمی که تحصیل کرده اي نیز از دست تو بیرون رود.
و مجادله مکن با لجوجی، و منازعه مکن با دانائی، و دشمنی مکن با صاحب سلطنتی، و مماشات و «1» در علم، ممارات
همراهی مکن با ستمکاري و با او دوستی مکن، و با فاسقی برادري مکن، و با متّهمی که مردم گمان بد به او می برند
مصاحبت مکن، و علم خود را ضبط کن و پنهان دار چنان که زر خود را پنهان می داري.
اي فرزند گرامی! از خدا بترس ترسیدنی که اگر با نیکی جنّ و انس به قیامت بیائی ترسی که تو را عذاب کنند، امید بدار از
خدا امیدي که اگر به محشر بیائی با گناه جنّ و انس امید داشته باشی که خدا تو را بیامرزد.
پس پسر لقمان گفت: اي پدر! چگونه
طاقت این می توانم آورد که خوف و رجا را با یکدیگر جمع کنم و من بیش از یک دل ندارم؟
لقمان گفت: اي فرزند! اگر دل مؤمن را بیرون آورند و بشکافند هرآینه در آن دو نور خواهند یافت: نوري از براي ترس از
خدا، و نوري از براي امید از حق تعالی، که اگر با یکدیگر وزن کنند و بسنجند هیچ یک بر دیگري به قدر سنگینی ذرّه اي
زیادتی نکند، پس کسی که ایمان به خدا دارد، تصدیق فرموده هاي خدا می نماید؛ و کسی که تصدیق کند فرموده هاي خدا
را، آنچه خدا فرموده است بعمل می آورد؛ و کسی که بعمل نیاورد فرموده هاي خدا را، باور نداشته است فرموده هاي او را
زیرا که این اخلاق بعضی از براي بعضی شهادت می دهند. پس هر که ایمان آورد به خدا ایمان درست صادق، عمل خواهد
کرد از براي خدا عمل خالصی از روي خیر خواهی، و هر که چنین عمل کند از براي خدا پس ایمان صادق به خدا آورده
است. و هر که اطاعت خدا کند از خدا ترسیده است، و هر که از خدا ترسد او را دوست داشته است، و هر که خدا را دوست
دارد پیروي امر او می کند، و هر که پیروي امر او می کند مستوجب بهشت خدا و خشنودي او می شود، و کسی
ص: 863
که طلب خشنودي خدا نکند پس بر او سهل نموده است غضب خدا، پناه می بریم به خدا از غضب خدا.
اي فرزند عزیز من! میل بسوي دنیا مکن و دل خود را مشغول آن مگردان که هیچ مخلوقی نزد حق تعالی بی مقدارتر از دنیا
نیست، مگر نمی بینی که حق
!؟«1» تعالی نعیم دنیا را ثواب مطیعان نگردانیده و بلاي دنیا را عقوبت عاصیان نگردانیده است
را وصیت نمود که: اي فرزند! باید که حربه اي « نافان » و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: حضرت لقمان علیه السّلام پسرش
براي دشمن خود مهیّا گردانیدي که به آن حربه او را بر زمین افکنی، آن باشد که با او مصافحه نمائی و اظهار خشنودي از او
بکنی، و از او دوري مکن و اظهار دشمنی او مکن که آنچه او در خاطر دارد براي تو ظاهر گرداند و مهیّاي ضرر تو گردد.
اي فرزند من! سنگ و آهن و هر بار گرانی را برداشته ام و هیچ باري را گرانتر از همسایه بد نیافته ام، چیزهاي تلخ همه را
.«2» چشیده ام و هیچ چیز را تلختر از پریشانی و احتیاج به خلق نیافته ام
و در حدیث دیگر منقول است که لقمان فرمود: اي فرزند! هزار دوست بگیر و هزار کم است، یک دشمن مگیر که یک
.«3» دشمن بسیار است
در حدیث معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: از جمله پندهاي
لقمان علیه السّلام پسرش را این بود که گفت: اي پسر گرامی! باید عبرت بگیرد کسی که یقین او به روزي دادن خدا قاصر
باشد و نیّت او در طلب روزي ضعیف باشد به آنکه حق تعالی او را از کتم عدم به وجود آورده، و در سه حال او را روزي
داده است که در هیچ یک از آن احوال او را چاره و حیله نبوده است پس به یقین بداند که در حال چهارم نیز او را روزي
خواهد داد: امّا
اول آن احوال آن است که در رحم
ص: 864
مادر او را روزي دارد و او را در محلّ آرامی و اطمینانی پناه داد که نه او را گرما آزار می رساند و نه سرما؛ و امّا حال دوم آن
است که او را از رحم بیرون آورد و روزي از براي او جاري کرد از پستان مادرش از شیر پاکیزه که او را کافی بود و او را در
آن حال تربیت کرد و نشو و نما فرمود بی آنکه او را چاره و حیله و قوّتی بر کسب معیشتی و جلب نفعی و دفع ضرري بوده
باشد؛ امّا حال سوم پس چون روزي او از شیر منقطع شد از کسب پدر و مادر روزي براي او جاري کرد که به طیب خاطر خود
از روي نهایت شفقت و مهربانی صرف او کردند و او را در بسیاري احوال بر خود مقدّم داشتند تا آنکه عاقل شد و بزرگ شد
و خود مشغول کسب معیشت گردید، کار را بر خود تنگ گرفت و گمانهاي بدي به پروردگار خود برد و حقوق الهی را در
مال خود انکار کرد و بر خود و عیال خود تنگ گرفت از ترس کمی روزي و از عدم یقین به آنکه آنچه صرف کند در راه
.«1» رضاي حق تعالی به او عوض خواهد داد در دنیا و آخرت پس بد بنده اي است چنین بنده اي فرزند من
اي پسر گرامی! هر چیز را علامتی هست که آن را به آن علامت می توان شناخت و آن علامت براي آن چیز گواهی می دهد:
بدرستی که دین را سه علامت است: علم، و عمل
کردن به آن، و ایمان.
و ایمان را سه علامت است: تصدیق به خدا، و پیغمبران خدا، و به کتابهاي خدا.
و عالم را سه علامت هست: آنکه پروردگار خود را بشناسد، و بداند که پروردگار او کدام عمل را دوست می دارد، و کدام
عمل را نمی خواهد.
و عمل کننده به علم را سه علامت هست: نماز، و روزه، و زکات.
و کسی که علم را بر خود می بندد و عالم نیست سه علامت دارد: منازعه می کند با کسی که از او داناتر است، و می گوید
چیزي چند را که نمی داند، و مرتکب امري چند می شود که به آنها نمی تواند رسید.
و ظالم را سه علامت هست: ظلم می کند بر کسی که از او بلندمرتبه تر است به آنکه
ص: 865
نافرمانی او می کند، و ستم می کند بر زیردستان خود به غلبه و استیلاي بر ایشان، و یاري می کند ستمکاران را.
و منافق را سه علامت هست: زبانش با دلش موافق نیست، و دلش با کردارش موافق نیست، و آشکارش با پنهانش موافق
نیست.
و گناهکار را سه علامت هست: خیانت می کند در اموال مردم، و دروغ می گوید، و آنچه می گوید خلاف آن می کند.
و ریاکننده را سه علامت هست: چون تنهاست تنبلی می کند در عبادت خدا، و چون در میان مردم است مردانه متوجه عبادت
می شود، و هر چه می کند براي آن می کند که مردم او را ستایش کنند.
و حسود را سه علامت هست: در غایبانه مردم غیبت ایشان می کند، و در حضور ایشان تملّق می کند، و مصیبتی که به مردم
می رسد شاد می شود.
و اسراف کننده را سه علامت هست: می خرد چیزي را که مناسب او نیست، و می پوشد چیزي را که مناسب
او نیست، و می خورد چیزي را که مناسب او نیست.
و تنبل را سه علامت هست: سستی می کند و پس می اندازد کار خیر را تا تفریط و تقصیر می کند، و تقصیر می نماید تا آنکه
ضایع می گرداند آن عمل را، و ضایع می کند تا آنکه گناهکار می شود.
.«1» و غافل را سه علامت هست: سهو و شک کردن در عبادات، و غافل شدن از یاد خدا، و فراموشی کارهاي خیر
اي فرزند! طلب مکن امري را که پشت کرده است بر تو و اسبابش از براي تو حاصل نیست، و ترك مکن امري را که رو به تو
دارد و اسبابش براي تو مهیّا گردیده است تا رأي تو گمراه و عقل تو ضایع نشود.
اي فرزند! باید که یاري بجوئی بر دشمن خود به پرهیزکاري از محرّمات و کسب
ص: 866
فضیلت در دین خود و نگاه داشتن مروّت خود و گرامی داشتن نفس خود از آنکه آن را آلوده کنی به معصیت حق تعالی و
اخلاق ناپسندیده و اعمال ناشایست، و پنهان دار راز خود را و نیکو گردان پنهان خود را، بدرستی که هرگاه چنین کنی ایمن
خواهی بود به ستر الهی از آنکه دشمن تو بر عیب تو مطّلع گردد یا لغزشی از تو ببیند، و ایمن مباش از مکر او که در بعضی از
احوال تو را غافل بیابد و بر تو مستولی گردد و از تو عذري قبول نکند و باید که پیوسته اظهار خشنودي از او بکنی.
اي فرزند عزیز من! آزار بسیار را در طلب آنچه به تو نفع رساند، اندك شمار، و اندك آزاري را در مرتکب شدن امري که به
تو
ضرر رساند، بسیار دان.
اي فرزند! با مردم همنشینی مکن بغیر طریقه ایشان، و از ایشان توقع امري چند مدار که بر آنها دشوار باشد، که آن همنشین از
تو پیوسته متنفّر می شود و آن دیگري از تو کناره می گیرد پس تنها می مانی و مصاحبی نخواهی داشت که مونس تو باشد و
نه برادري که یاور تو باشد، و چون تنها ماندي مخذول و خوار و بی مقدار می شوي، عذر خواهی مکن از کسی که قبول عذر
از تو نکند و حقّی از تو بر خود نداند، و در کارهاي خود استعانت مجو مگر به کسی که در قضاي آن حاجت مزدي از تو
بگیرد، زیرا هرگاه چنین باشد طلب قضاي حاجت تو می کند مثل آنچه از براي خود طلب می کند، زیرا که بعد از برآوردن
آن حاجت هم در دار فانی دنیا سودمند می شود و هم در آخرت مثاب و مأجور می گردد، پس سعی می کند در برآوردن
حاجت تو؛ باید که برادران و یارانی که از براي خود می گیري و در امور خود از ایشان یاري می جوئی اهل مروّت و ثروت و
.«1» مال و عزت و عقل و عفّت باشند که اگر نفعی به ایشان رسانی تو را شکر کنند، و اگر از ایشان غائب شوي تو را یاد کنند
اي فرزند! در مقام اصلاح یاران و برادران که از اهل علم گرفته اي باش اگر با تو در مقام وفا باشند، و از ایشان در حذر باش
اگر از تو برگردند که عداوت ایشان ضررش بر تو
ص: 867
بیشتر است از عداوت دوران، زیرا که آنچه ایشان در حقّ تو می گویند مردم تصدیق ایشان
.«1» می کنند چون بر احوال تو مطّلع گردیده اند
اي فرزند عزیز! زنهار که حذر کن از دلتنگ شدن و کج خلقی کردن و صبر نکردن بر آنچه از دوستان خود بینی، که با این
اخلاق دوستی از براي تو نمی ماند، و لازم نفس خود گردان تأنّی در امور خود را که بزودي مبادرت به امري نکنی بی آنکه
تأمّل در عواقب آن بکنی، و صبر فرما بر مشقتها و زحمتهاي برادران خود نفست را، و نیکو گردان با جمیع مردم خلق خود را.
اي فرزند! اگر نداشته باشی آن قدر مال که صله با خویشان خود بکنی و تفضّل بر برادران مؤمن خود بکنی پس در خوش
خوئی و خوش روئی با ایشان تقصیر مکن، زیرا که هر که خلق خود را نیکو می کند نیکان او را دوست می دارند و بدکاران
از او کناره می کنند، و راضی باش به آنچه خدا از براي تو قسمت کرده است تا همیشه با دل خوش زندگانی کنی، اگر
خواهی که جمع کنی جمیع عزتهاي دنیا را پس قطع کن طمع خود را از آنچه در دست مردم است، زیرا که نرسیده اند
پیغمبران و صدّیقان به آن مراتبی که رسیدند مگر به قطع طمع از آنچه در دست مردم است.
اي فرزند! اگر به پادشاهی محتاج شوي در امري، بسیار الحاح مکن بر او و طلب مکن حاجت خود را از او مگر در جائی و
وقتی که مناسب طلب باشد، و آن در وقتی است که از تو خشنود باشد و خاطرش از اندوه و فکرها فارغ باشد؛ دلتنگ مشو به
آنکه حاجتی را طلب نمائی و برنیاید زیرا که برآوردن آن به دست
خداست، وقتی چند هست از براي آنها که چون وقتش شود بعمل آید، و لیکن رغبت کن بسوي خدا و از او سؤال کن؛
انگشتان خود را به تذلّل در وقت دعا حرکت بده.
اي فرزند! دنیا اندك است و عمر تو کوتاه، در عمر کوتاه خود متوجه تحصیل دنیاي قلیل مشو.
ص: 868
اي فرزند! حذر کن از حسد و آن را شأن خود و کار خود قرار مده، و اجتناب کن از بدي خلق و آن را طبع خود مگردان،
بدرستی که تو به این دو صفت ضرر نمی رسانی مگر به نفس خود، و هرگاه تو به خود ضرر رسانی کارسازي دشمن خود را
از خود کرده اي زیرا که دشمنی تو نسبت به خود ضرر بیشتر دارد براي تو از دشمنی دیگران.
اي فرزند! نیکی را به کسی بکن که اهل و مستحقّ آن نیکی باشد و باید که غرضت از آن ثواب خدا باشد نه نفع دنیا، در
احسان کردن به مردم میانه رو باش نه تقصیر کن که نگاه داري و ندهی و نه تبذیر کن که خود را محتاج دیگران کنی.
اي فرزند! بهترین اخلاق حکمت که تحصیل آن از همه ضرورتر است، دین خداست؛ و مثل دین خدا مثل درختی است که
روئیده باشد، پس ایمان به خدا آب آن درخت است که درخت به آن زنده است، و نماز ریشه هاي آن درخت است که به
آن برپاست، و زکات ساق آن درخت است، و برادري با برادران مؤمن از براي خدا کردن شاخه هاي آن درخت است، و
اخلاق پسندیده برگهاي آن درخت است، و بیرون آمدن از معصیتهاي خدا میوه
آن درخت است، چنانچه هیچ درخت کامل نیست مگر به میوه نیکو همچنین دین آدمی کامل نمی شود مگر به ترك
.«1» محرّمات خدا
اي فرزند! بدترین پریشانیها پریشانی عقل است، و عظیم ترین مصیبتها مصیبت دین است، بدترین آفتها آفت ایمان است، و نافع
ترین توانگریها توانگري دل است، پس دل خود را به علم و یقین و اخلاق حسنه توانگر گردان و قناعت کن از روزي دنیا به
آنچه به تو می رسد و به قسمت خدا راضی باش، بدرستی که شخصی که دزدي می کند یا خیانت به اموال مردم می کند خدا
روزي حلالش را که براي او مقدّر فرموده بوده است از او حبس می کند و گناه از براي او می ماند، اگر صبر می کرد روزي
حلال از براي او می رسید و عقوبت دنیا و آخرت از براي او نبود.
اي فرزند! خالص گردان طاعت خدا را که مخلوط نگردانی به چیزي از گناهان، پس
ص: 869
زینت ده طاعت خود را به متابعت اهل حق، بدرستی که اطاعت اهل حق اطاعت خداست، و زینت بخش اطاعت ایشان را به
علم و دانائی، و علم خود را حفظ کن به بردباري که حماقتی با آن نباشد، و مخزون گردان علم خود را به نرمی که با آن
سفاهت و بی خردي مخلوط نباشد، درش را محکم کن به دور دوراندیشی که با آن ضایع کردنی نباشد، و دوراندیشی خود
را مخلوط گردان به مدارائی که به آن عنفی و درشتی مخلوط نباشد.
اي فرزند! هرگز جاهلی را به رسالت به جائی مفرست که پیغام تو را برساند، اگر عاقل دانائی نیابی که پیغام تو را برساند پس
خود رسول نفس خود شو
و پیغام خود را برسان.
.«1» اي فرزند! از بدي دوري کن تا آن نیز از تو دوري نماید
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: از لقمان علیه السّلام پرسیدند: کدامیک از مردم افضلند؟
فرمود: مؤمن غنی.
گفتند: غنی از مال را می گوئی؟
فرمود: نه، و لیکن غنی از علم را می گویم که اگر مردم به او محتاج شوند از علم او منتفع شوند، و اگر از او مستغنی شوند
خود به علم خود اکتفا تواند کرد.
گفتند: پس کدام یک از مردم بدترند؟
.«2» فرمود: کسی که پروا نکند از آن که مردم او را گناهکار و بدکردار بینند
فرمود: اي فرزند! هرگاه با جماعتی به سفر روي با ایشان بسیار مشورت کن در امر خود و در امور ایشان، و تبسّم بر روي
ایشان بسیار بکن، و صاحب کرم باش در توشه خود، و تو را هرگاه بخوانند اجابت ایشان بکن، و هرگاه از تو در کاري یاري
طلبند یاري ایشان بکن، بر ایشان زیادتی کن به سه چیز: به بسیاري خاموشی، و بسیاري نماز خواندن، و سخاوت و جوانمردي
در آنچه با خود داري از چهار پایان و مال و توشه؛ و هرگاه تو را خواهند بر حقّی گواه بگیرند گواه شو از براي ایشان، چون
با تو مشورت کنند
ص: 870
بسیار سعی کن در رأي خود که هر چه خیر ایشان است بگوئی، جزم مکن در رأیی که براي ایشان می پسندي تا آنکه تأمّل و
فکر بسیار در آن نکنی، و جواب ایشان در آن مشورت مگو تا در آن مشورت برخیزي و بنشینی و بخوابی و نماز کنی و در
همه این احوال فکر و حکمت
خود را در مشورت ایشان به کار بري، زیرا کسی که خالص نمی گرداند نصیحت و خیر خواهی خود را براي کسی که از او
مشورت نماید حق تعالی رأي و عقل او را از او سلب می کند و امانت او را از او برمی دارد، چون بینی رفقاي خود را که پیاده
می روند با ایشان پیاده برو، چون بینی کاري می کنند با ایشان در آن کار شریک شو، چون تصدّقی کنند یا قرضی دهند تو
نیز با آنها بده، بشنو سخن کسی را که سالش از تو بیشتر است، و هرگاه تو را به کاري امر کنند یا از تو چیزي سؤال کنند بگو
بلی و نه مگو که نه گفتن از عجز و زبونی نفس است، چون راه را گم کنید فرود آئید، اگر شک کنید که راه کدام است
بایستید و با یکدیگر مشورت کنید، اگر یک شخص را ببینید از او احوال راه مپرسید و بر گفته او اعتماد مکنید که یک
شخص در بیابان آدمی را به شک می اندازد، گاه باشد که جاسوس دزدان باشد یا شیطانی باشد که خواهد شما را در راه
حیران کند، از دو شخص نیز حذر کنید مگر آنکه ببینید چیزي چند از علامات راستگوئی ایشان که من نمی بینم، زیرا که
عاقل چون به چشم خود چیزي را می بیند حق را از آن می یابد و حاضر چیزي چند می بیند که غایب نمی بیند.
اي فرزند! چون وقت نماز شود، از براي کاري آن را به تأخیر مینداز و نماز بکن و از آن راحت بیاب که نماز اصل دین است،
و نماز جماعت را ترك مکن اگر چه بر
سر نیزه باشی، و بر روي چهارپا خواب مکن که زود پشتش را زخم می کند و این از کردار دانایان نیست مگر آنکه در
کجاوه باشی که ممکنت باشد خود را بکشی براي سستی مفاصل، چون نزدیک به منزل رسی از چهارپا فرود آي و پیاده برو،
چون به منزل رسی ابتدا کن به علف چهارپا قبل از آنکه خود طعام بخوري، چون خواهی فرود آیی زمینی را اختیار کن که
خوش رنگ تر و خاکش نرمتر و گیاهش بیشتر باشد، و چون فرود آیی دو رکعت نماز بکن قبل از آنکه بنشینی، چون به
قضاي حاجت خواهی بروي بسیار دور شو از مردم، و
ص: 871
چون بار کنی دو رکعت نماز بکن و وداع کن آن زمینی را که در آن فرود آمده بودي، و سلام کن بر آن زمین و بر اهل آن
زمین زیرا که در هر بقعه از زمین جمعی از ملائکه هستند، و اگر توانی طعام مخور تا قدري از آن را تصدّق نکنی، بر تو باد به
تلاوت کتاب خدا مادام که سوار باشی و به تسبیح و ذکر خدا مادام که مشغول کاري باشی، بر تو باد به دعا مادام که فارغ
.«1» باشی، زنهار که اول شب راه مرو، و بر تو باد به راه رفتن از نصف شب تا آخر شب، زنهار که در راه صدا بلند مکن
در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که از لقمان پرسیدند: کدام حکمت است از حکمتهاي تو که بیش
از همه به آن اعتقاد داري و آن را هرگز ترك نمی کنی؟
فرمود: مرتکب نمی شوم امري را
.«2» که خدا متکفّل شده است از براي من، و آنچه را به من گذاشته است که بکنم، ضایع نمی کنم
و در حدیث معتبر دیگر منقول است که لقمان علیه السّلام به فرزند خود گفت: اي فرزند! با صد کس مصاحبت کن و با یک
کس دشمنی مکن.
اي فرزند! از براي تو به کار نمی آید مگر اخلاق تو و خلق تو، پس اخلاق تو دین توست که میان توست و خدا، و خلق تو
میان تو و میان مردم است، پس کسب دشمنی مردم مکن و یادگیر اخلاق پسندیده را.
اي فرزند! بنده نیکان باش و فرزند بدان مباش.
.«3» اي فرزند! هر که امانتی به تو سپارد پس ده تا سالم باشد براي تو دنیا و آخرت تو، و امین باش تا توانگر و بی نیاز گردي
در حدیث معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که حضرت لقمان به پسر خود گفت: اي فرزند! چگونه
مردم نمی ترسند از عذابها که ایشان را وعده کرده اند و حال آنکه احوال ایشان هر روز در پستی است؟! چگونه مهیّا نمی
شوند براي وعده هاي خدا و
ص: 872
حال آنکه عمر ایشان بزودي به نهایت می رسد؟!
اي فرزند! علم را میاموز براي آنکه مباهات کنی با آن به علما و دانایان یا مجادله کنی با آن با سفیهان و بی خردان یا
خودنمائی و فخر کنی با آن در مجالس، و ترك علم مکن براي عدم رغبت در آن.
اي فرزند! به دیده بصیرت در مجالس نظر کن، اگر بینی جمعی را که یاد خدا می کنند با ایشان بنشین که: اگر عالمی، علم تو
نفع می بخشد به تو و علمت را می افزاید
مجالست ایشان؛ و اگر نادانی، از ایشان علم کسب می کنی شاید رحمتی از خدا بر ایشان نازل شود و تو را نیز با ایشان
.«1» فروگیرد
و در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: از موعظه هاي لقمان به پسرش آن بود که: اي
فرزند! اگر در مرگ شک داري، خواب را از خود بر طرف کن و نمی توانی کردن، اگر شک داري در زنده شدن بعد از
مرگ بیدار شدن خواب را از خود برطرف کن و هرگز نمی توانی کردن، پس چون در این دو حالت فکر کنی می دانی که
جان تو در دست دیگري است و خواب به منزله مرگ است و بیداري به منزله مبعوث شدن بعد از مرگ است.
اي فرزند! بسیار نزدیک مشو به مردم و اختلاط را بیش از اندازه مکن که باعث مفارقت و دوري می شود، از مردم دوري هم
مکن که خوار و ذلیل می شوي، هر حیوانی مثل خود را دوست می دارد و فرزندان آدم یکدیگر را دوست نمی دارند، نیکی
و احسان خود را پهن مکن مگر نزد کسی که طالب آن باشد، همچنان که میان گرگ و گوسفند دوستی نیست همچنین میان
البته قدري از آن به او می چسبد، همچنین هر که با «2» نیکوکار و بدکردار دوستی نیست، هر که نزدیک می شود به زفت
فاجري شریک و مصاحب می شود از راههاي بد او می آموزد، و هر که مجادله با مردم را دوست دارد دشنام داده
ص: 873
می شود، و هر که در مجالس بد داخل می شود تهمت زده می شود، و هر که با بدان همنشینی می کند از بدیهایشان سالم
نمی ماند، و
هر که مالک زبان خود نیست پشیمانی می کشد.
اي فرزند! امین باش که خدا خیانت کنندگان را دوست نمی دارد.
.«1» اي فرزند! به مردم چنین منما که از خدا می ترسی و دل تو فاجر و بدکار باشد
در حدیث دیگر منقول است که فرمود: اي فرزند من! دروغ می گوید کسی که می گوید شرّ و بدي را به شرّ می توان
فرونشانید، اگر راست می گوید دو آتش برافروزد ببیند که هیچ یک دیگري را خاموش می کند؟! بلکه خیر و نیکی آتش شرّ
و فتنه را فرو می نشاند چنانچه آب آتش را خاموش می کند.
اي فرزند! دنیاي خود را به آخرت خود بفروش تا سودمند دنیا و آخرت گردي، و آخرت خود را به دنیا مفروش که زیانکار
.«2» هر دو می شوي
مروي است که: لقمان علیه السّلام بسیار تنها می نشست، پس غلام او بر او می گذشت و می گفت: اي لقمان! تو دائم تنها می
نشینی، اگر با مردم بنشینی انس بیشتر خواهی یافت.
.«3» لقمان علیه السّلام می فرمود: تنها بودن معین بر تفکّر است، و بسیاري تفکّر راهنماي بهشت است
به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که حضرت لقمان علیه السّلام نصیحت فرمود پسرش را که:
اي فرزند! پیش از تو مردم از براي فرزندان خود مالها جمع کردند پس باقی نماندند نه آنچه جمع کردند و نه آنها که از براي
ایشان جمع کردند، نیستی تو مگر بنده اي مزدور که تو را به کاري چند امر کرده اند و مزدي چند از براي تو مقرّر کرده اند،
پس عمل خود را تمام کن و مزد خود را بگیر، مباش در این دنیا مانند گوسفندي که در علفزاري بیفتد و بخورد تا
فربه شود پس براي فربهی آن را بکشند و مرگ آن در فربهی آن باشد، و لیکن بگردان دنیا را براي خود مانند پلی که بر روي
نهري بسته باشند از
ص: 874
آن پل بگذري و هرگز به آن پل برنگردي، خراب کن دنیاي خود را و آبادان مکن آن را که تو را امر نکرده اند که آن را
آبادان کنی، بدان که چون تو را در قیامت نزد پروردگار تو بازدارند چهار چیز از تو سؤال خواهند کرد: از جوانی تو سؤال
خواهند کرد که در چه چیز کهنه کردي؟ از عمر تو که در چه کار فانی کردي؟ از مال تو که از کجا کسب کردي؟ و در چه
مصرف خرج کردي؟ پس مهیّاي جواب اینها بشو، و اندوهناك مشو بر هر آنچه از دنیا از تو فوت می شود زیرا که اندك دنیا
باقی نمی ماند و بسیار دنیا از بلاي آن ایمن نمی توان بود، پس پیوسته از شرّ دنیا در حذر باش، در کار آخرت خود مردانه
باش، پرده غفلت از روي خود بگشا و خود را با اعمال صالحه در معرض نیکیهاي پروردگار خود برآور، پیوسته توبه را در دل
خود تازه کن، سعی کن تا فارغی و مهلت یافته اي قبل از آنکه قصد تو کنند و قضاهاي الهی متوجه تو گردد و حائل شوند
.«1» میان تو و آنچه اراده داري
در روایت دیگر منقول است که لقمان علیه السّلام فرمود: اي فرزند! اگر حکیم و دانا تو را بزند و آزار برساند بهتر است براي
.«2» تو از آنکه نادان روغن خوشبو بر تو بمالد
منقول است که شخصی به
لقمان علیه السّلام گفت: آیا تو بنده آل فلان نبودي؟
گفت: بلی.
گفتند: پس چه چیز تو را به این مرتبه رسانید؟
فرمود: راستگوئی، و امانت را خیانت نکردن، و ترك گفتار و کرداري که فایده به من نبخشد، و پوشیدن چشم خود را از
چیزهائی که خدا بر من حرام گردانیده است، و بازداشتن زبان خود از سخنی که لغو باشد و لقمه حلال خوردن! پس هر که
کمتر از آنچه من گفتم بکند از من پست تر خواهد بود، و هر که زیاده از اینها بکند از من بهتر خواهد بود، و هر که مثل اینها
را بعمل آورد مثل من خواهد بود.
فرمود: اي فرزند! توبه را تأخیر مینداز که مرگ بی خبر می رسد، و شماتت بر مرگ
ص: 875
کسی مکن که به تو نیز می رسد، و استهزا مکن به کسی که به بلائی مبتلا باشد، و منع احسان خود از مردم مکن.
اي فرزند! امین باش در اموال مردم تا توانگر شوي.
اي فرزند! پرهیزکاري خدا را تجارتی دان که سودش به تو می رسد بی آنکه مایه داشته باشی، چون گناهی بکنی دنبالش
تصدّقی بفرست تا آن را خاموش کند.
اي فرزند! موعظه و پند بر بی خرد دشوار است چنانچه بر بلندي بالا رفتن بر مرد پیر دشوار است.
اي فرزند! رحم مکن بر کسی که بر او ستمی کنی بلکه بر خود رحم کن که ضرر آن ظلم را به خود می رسانی؛ چون قدرت
تو را داعی شود بر ستم کردن بر مردم، قدرت خدا را بر خود به یادآور.
.«1» اي فرزند! آنچه را نمی دانی، از علما یاد گیر؛ آنچه را دانستی، به مردم یاد ده
در حدیث دیگر منقول
می «2» « کوماش » است که: چون حضرت لقمان علیه السّلام از بلاد خود بیرون آمد، به قریه اي فرود آمد در موصل که آن را
گفتند، چون در آن قریه هیچ کس متابعت او نکرد و همزبانی نیافت دلتنگ شد پس درهاي خانه خود را بر روي خود بست با
فرزند خود خلوت کرد و او را نصیحت و موعظه فرمود، و از جمله نصایح او این بود:
اي فرزند! سخن کم بگو و خدا را در همه مکان یاد کن زیرا که خدا تو را از عذاب خود ترسانیده و تو را بینا و دانا گردانیده
است.
اي فرزند! از مردم پند بگیر قبل از آنکه مردم از تو پند بگیرند، و پند گیر و متنبّه شو از بلاي کوچک قبل از آنکه بلاي
بزرگ بر تو نازل شود و چاره نتوانی کرد.
اي فرزند! خود را در هنگام غضب نگاهدار تا هیزم جهنم نگردي.
اي فرزند! پریشانی بهتر است از آنکه مال بهم رسانی و ظالم و طاغی شوي.
ص: 876
اي فرزند! جانهاي مردم در گرو کردارهاي ایشان است، پس واي بر ایشان از گناهان دستها و دلهاي ایشان.
اي فرزند! تا شیطان در دنیا است از گناهان ایمن مباش.
اي فرزند! صالحان پیشینیان فریب دنیا را خوردند، پس چگونه نجات خواهند یافت از آن پسینیان؟!
اي فرزند! دنیا را زندان خود گردان تا آخرت بهشت تو باشد.
اي فرزند! مجاورت پادشاهان را اختیار مکن که بکشند تو را، و اطاعت ایشان مکن در هر چه که گویند که کافر شوي.
اي فرزند! همنشینی کن با فقرا و بیچارگان مسلمانان، و از براي یتیمان مانند پدر مهربان باش، و از براي زنان بی شوهر
مانند شوهر مشفق باش.
اي فرزند! هر که بگوید مرا بیامرز او را نمی آمرزند، بلکه نمی آمرزند مگر گناه کسی را که عمل کند به طاعت پروردگار
خود.
اي فرزند! اول به احوال همسایه بپرداز و بعد از آن به احوال خانه خود.
اي فرزند! اول رفیق پیدا کن بعد از آن سفر اختیار کن.
اي فرزند! تنهائی بهتر است از مصاحب بد، و مصاحب نیکو بهتر از تنهائی است.
اي فرزند! هر که با تو نیکی کند مکافات او به نیکی بکن، و هر که با تو بدي کند او را به بدي خود بگذار که هر چند تو
سعی کنی بدتر از آنچه او نسبت به خود می کند تو نسبت به او نمی توانی کرد.
اي فرزند! کی بندگی خدا کرد که خداوند او را یاري نکرد، و کی خدا را طلب کرد که او را نیافت، و کی خدا را یاد کرد
که خدا او را یاد نکرد، و کی بر خدا توکل کرد که خدا او را به دیگري گذاشت، و کی تضرع به درگاه خدا کرد که خدا او
را رحم نکرد؟
اي فرزند! مشورت با پیران بکن و از مشورت کردن با خردسالان شرم مکن.
اي فرزند! زنهار با فاسقان مصاحبت مکن که ایشان به منزله سگانند، اگر نزد تو چیزي می یابند می خورند و اگر چیزي نمی
یابند تو را مذمت می کنند و رسوا می کنند، و محبت
ص: 877
ایشان بیش از یک ساعت نیست.
اي فرزند! دشمنی صالحان بهتر از دوستی فاسقان است، زیرا که مؤمن صالح را اگر بر او ستم کنی بر تو ستم نمی کند، و اگر
نزد او عذر خواهی کنی از تو راضی می شود، و
فاسق حقّ نعمت خدا را مراعات نمی کند چگونه حقّ تو را رعایت خواهد نمود؟!
اي فرزند! دوستان بسیار بگیر و از شرّ دشمنان ایمن مباش که کینه در سینه ایشان مانند آب در زیر خاکستر پنهان است.
اي فرزند! هر که را ملاقات کنی ابتدا کن به سلام و مصافحه و بعد از آن سخن بگوي.
اي فرزند! گزندگی مکن مردم را که تو را دشمن دارند و زبونی مکش از ایشان که تو را خوار شمارند، بسیار شیرین مباش
که تو را بخورند و تلخ مباش که تو را دور افکنند.
اي فرزند! از خدا بترس ترسیدنی که از رحمت او ناامید نباشی، و امید بدار از خدا امیدي که ایمن از عذاب او نباشی.
اي فرزند! نهی کن نفس خود را از خواهشهاي او که هلاك او در خواهشهاي اوست.
اي فرزند! زنهار که تجبّر و تکبّر و فخر مکن که مجاور شیطان شوي در جهنم، بدان که خانه آخر تو قبر خواهد بود.
اي فرزند! واي بر کسی که تکبّر و تجبّر می کند چگونه خود را بزرگ می شمارد و حال آنکه از خاك خلق شده است و
بازگشت او بسوي خاك است، و بعد از آن نمی داند که بسوي بهشت خواهد رفت که فایز و رستگار گردد یا به جهنم
خواهد رفت که خاسر و زیانکار گردد؟! و چگونه تجبّر نماید کسی که دو مرتبه از مجراي بول بیرون آمده است؟! اي فرزند!
چگونه به خواب می رود فرزند آدم و مرگ او را طلب می کند؟! و چگونه غافل باشد و از او غافل نیستند؟!
اي فرزند! مردند پیغمبران و دوستان و برگزیدگان خدا، پس بعد از ایشان کی در دنیا
همیشه خواهد ماند؟!
اي فرزند! راز خود را به زن خود مگو و درب خانه خود را محلّ نشستن خود قرار مده.
ص: 878
اي فرزند! زن از استخوان دنده کج خلق شده است، اگر خواهی او را درست کنی می شکند، و اگر به حال خود بگذاري کج
می ماند، ایشان را مگذار که از خانه به در روند، پس اگر نیکی بکنند نیکی ایشان را قبول کن و اگر بدي بکنند صبر کن که
چاره بجز این نیست.
اي فرزند! زنان چهار نوعند: دو شایسته و دو ملعونه، امّا یکی از آن دو شایسته آن است که نزد قوم خود شریف و عزیز است و
نزد شوهر خود ذلیل است، اگر به او عطا می کند شوهر شکر می کند، اگر مبتلا می شود صبر می کند و اندکی از مال در
دست او بسیار است؛ و دوم زنی است که فرزند بسیار می آورد و دوست و نیکخواه شوهر است، و از براي خویشان و فرزندان
شوهر مانند مادر مهربان است، با بزرگان مهربانی می کند و بر اطفال رحم می کند و فرزندان شوهر را دوست می دارد هر
چند از زن دیگر باشند، و شوهرش را دوست می دارد و اصلاح کننده خود و اهل و مال و فرزندان است، اگر شوهرش حاضر
است او را یاري می کند و اگر غایب است رعایت او می کند، چنین زنانی مانند گوگرد سرخ نایاب است، خوشا حال کسی
که چنین زنی روزي او شود؛ و امّا یکی از آن دو زن ملعونه آن است که خود را بسیار عظیم می شمارد و در میان قوم خود
ذلیل است، اگر شوهر چیزي به او می دهد به خشم
می آید، و اگر نمی دهد عتاب می کند و غضب می کند، پس شوهر از او در بلا است و همسایگانش از او در تعبند، پس او
مانند شیر است، اگر با او می مانی تو را می خورد و اگر از او می گریزي تو را می کشد؛ و ملعونه دوم آن است که زود به
خشم می آید و زود گریه می کند، اگر شوهرش حاضر است به او نفع نمی رساند، و اگر غائب است او را رسوا می کند، پس
او به منزله زمین شوره است که اگر آن را آب می دهی آب در آن فرو می رود و نفعی نمی بخشد، و اگر آب نمی دهی آن
را تشنه می شود، اگر فرزندي از این زن بهم رسد از آن فرزند منتفع نخواهی شد.
اي فرزند! کنیز مردم را به عقد خود در میاور که مبادا فرزندي بهم رسد و در برابر تو فرزند تو را بفروشند.
اي فرزند! اگر زنان را می چشیدند و می خواستند چنانچه چیزهاي دیگر را می چشند و
ص: 879
می خرند، هیچ کس زن بد تزویج نمی کرد.
اي فرزند! احسان کن با کسی که با تو بدي کند، و دنیا را بسیار جمع مکن که تو را از آن رحلت می باید کرد، ببین که از
آنجا به کجا خواهی رفت.
اي فرزند! مال یتیم را مخور که رسوا شوي در قیامت و در آن روز تو را تکلیف کنند که به او پس دهی و نداشته باشی.
اي فرزند! آتش جهنم در قیامت به همه کس احاطه خواهد کرد و نجات نخواهد یافت از آن مگر کسی که خدا او را رحم
کند.
اي فرزند! تو را خوش نیاید کسی که زبان بد دارد و مردم از زبان
او می ترسند که در قیامت بر دل و زبانش مهر خواهند زد و اعضا و جوارحش بر او گواهی خواهند داد.
اي فرزند! دشنام مده به مردم که چنان است که خود دشنام به پدر و مادر خود داده باشی.
اي فرزند! هر روز که می آید روز تازه اي است، و نزد خداوند کریمی گواهی بر کرده هاي تو خواهد داد.
اي فرزند! بخاطر آور که تو را در کفنها خواهند پیچید و به قبر خواهند افکند و کرده هاي خود را همه در آنجا خواهی دید.
اي فرزند! فکر کن که چگونه می توانی ساکن بود در خانه کسی که او را به خشم آورده اي و نافرمانی او کرده اي.
اي فرزند! هیچ کس را بر خود اختیار مکن، و مالت را براي دشمنانت به میراث مگذار.
اي فرزند! قبول کن وصیت پدر مهربان خود را، و مبادرت کن بعمل صالح پیش از آنکه اجلت برسد و پیش از آنکه در
قیامت کوهها به راه افتند و آفتاب و ماه در یکجا جمع شوند و از حرکت بیفتند و آسمانها را در هم بپیچند و صفوف ملائکه
خائف و ترسان از آسمانها به زیر آیند و تو را تکلیف کنند که از صراط بگذري، در آن وقت عمل خود را ببینی و ترازوها
براي سنجیدن عملها برپا کنند و دیوان اعمال خلایق را بگشایند.
اي فرزند! هفت هزار کلمه حکمت آموختم، تو چهار کلمه را حفظ نما که تو را کافی
ص: 880
است اگر به آنها عمل کنی: کشتی خود را محکم بساز که دریا بسیار عمیق است؛ بار خود را سبک کن که گردنگاهی که در
پیش داري از آن گذشتن بسیار دشوار است؛
.«1» توشه بسیار بردار که سفرت بسیار دور و دراز است؛ عمل را خالص کن که قبول کننده عمل بسیار بینا و دانا است
و در روایت دیگر منقول است که: لقمان علیه السّلام فرمود که بر در بیت الخلاها نوشتند که بسیار نشستن در بیت الخلا
.«2» مورث بواسیر است
باب نوزدهم در بیان قصص اشمویل و طالوت و جالوت است
حق تعالی در قرآن می فرماید أَ لَمْ تَرَ إِلَی الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ
آیا نظر نمی کنی در قصه اشراف بنی اسرائیل بعد از موسی در وقتی که گفتند به پیغمبري از براي ایشان که: برانگیز » «1» اللَّهِ
.« از براي ما پادشاهی که جنگ کنیم در راه خدا
علی بن ابراهیم و غیر او به سندهاي صحیح و حسن از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده اند که: بنی اسرائیل بعد از
موسی علیه السّلام گناهان بسیار کردند و دین خدا را تغییر دادند و از امر پروردگار خود طغیان کردند، در میان ایشان
را که از پادشاهان قبط بود بر ایشان « جالوت » پیغمبري بود که ایشان را امر و نهی می کرد و اطاعت او نکردند، پس حق تعالی
مسلط گردانید که ایشان را ذلیل کرد و مردان ایشان را کشت و ایشان را از خانه ها و اموال خود بیرون کرد و زنان ایشان را به
کنیزي گرفت، پس پناه بردند بسوي پیغمبر خود و استغاثه نمودند که: از حق تعالی سؤال کن که پادشاهی از براي ما برانگیزد
تا مقاتله کنیم با کافران در راه خدا. و در بنی اسرائیل چنین بود که پیغمبري در خانه آباده اي بود و پادشاهی در خانه آباده
دیگر بود، حق تعالی جمع نکرده بود از براي ایشان پیغمبري و پادشاهی را در یک خانه آباده، پس به این سبب گفتند: برانگیز
پس پیغمبر ایشان گفت به ایشان » «2» از براي ما پادشاهی که با او جهاد کنیم قالَ هَلْ عَسَ یْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا
که: آیا نزدیک است حال شما به آنکه هرگاه بر شما نوشته شود قتال و
ص: 884
.« واجب گرداند خدا بر شما جنگ کردن را اینکه جنگ نکنید
گفتند: » قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا
فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ ،«؟ چیست ما را که قتال نکنیم در راه خدا و حال آنکه بیرون کرده اند ما را از خانه هاي ما و پسران ما
پس چون نوشته شد بر ایشان قتال، پشت کردند و قبول نکردند مگر اندکی از » «1» تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ
و گفت به ایشان پیغمبر ایشان: » وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً ،« ایشان و خدا دانا است به ستمکاران
قالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ ،« بدرستی که خدا برانگیخته است از براي شما طالوت را که پادشاه شما باشد
گفتند: کجا او را بر ما پادشاهی می باشد و حال آنکه ما سزاوارتریم به پادشاهی از » «2» بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمالِ
.« او و داده نشده است او را گشادگی در مال
حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: پیغمبري در فرزندان لاوي بود و پادشاهی در فرزندان یوسف علیه السّلام بود،
طالوت از فرزندان بنیامین بود برادر مادر و پدري یوسف، نه
از خانه آباده پیغمبري بود نه از خانه آباده پادشاهی، قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْ طَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی
گفت به ایشان پیغمبر ایشان: بدرستی که خدا طالوت را برگزیده و اختیار کرده است بر » «3» مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ
شما و زیاده کرده است او را گشادگی در علم و در بدن و خدا عطا می کند پادشاهی را به هر که می خواهد، و حق تعالی
.« گشاده است بخشش او و حق تعالی دانا است به مصلحت بندگان
حضرت فرمود: طالوت به حسب بدن از همه عظیم تر بود و شجاع و قوي بود و از همه داناتر بود، امّا فقیر بود، پس ایشان او را
به فقر عیب کردند و گفتند: خدا به او گشادگی در مال نداده است.
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَهَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّهٌ مِمَّا تَرَكَ
ص: 885
و گفت مر ایشان را پیغمبر ایشان: بدرستی » «1» آلُ مُوسی وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ
که علامت پادشاهی او آن است که بیاید بسوي شما تابوت که در آن سکینه هست از جانب پروردگار شما و در آن هست
بقیه اي از آنچه گذاشته اند آل موسی و آل هارون در حالتی که ملائکه آن تابوت را بردارند و بسوي شما بیاورند، بدرستی
.« که در این علامتی هست از براي شما اگر هستید ایمان آورندگان
حضرت فرمود: آن تابوتی که حق تعالی از براي موسی علیه السّلام از آسمان فرستاد که مادرش او را در آن تابوت گذاشت و
در دریا انداخت، در
میان بنی اسرائیل بود که تبرّك می جستند به آن. پس چون هنگام وفات موسی علیه السّلام شد الواح تورات و زره خود را و
آنچه نزد او بود از آثار پیغمبري همه را در آن تابوت گذاشت و به وصیّ خود یوشع سپرد، پس پیوسته تابوت در میان ایشان
بود تا آنکه ترك کردند احترام تابوت را و استخفاف کردند به حقّ آن حتی آنکه اطفال در میان راهها به تابوت بازي می
کردند، مادام که تابوت در میان بنی اسرائیل بود ایشان در عزت و شرف بودند، چون گناهان بسیار کردند و استخفاف به شأن
.«2» تابوت کردند حق تعالی تابوت را از میان بنی اسرائیل برداشت و در این وقت از براي ایشان فرستاد
.«3» در حدیث صحیح فرمود که: ملائکه آن را بسوي بنی اسرائیل آوردند
.«4» و به سند معتبر دیگر فرمود که: ملائکه به صورت گاو تابوت را بسوي بنی اسرائیل آوردند
.«5» و به سند حسن فرمود که: مراد از بقیّه، ذرّیّه پیغمبرانند که تابوت نزد ایشان می بود
فرمود که: تابوت را بنی اسرائیل می گذاشتند در میان صف « سکینه » در تفسیر
ص: 886
مسلمانان و کافران، پس از آن باد نیکوي خوشبوئی بیرون می آمد که آن را صورتی بود مانند صورت آدمی، به آن سبب
.«1» کافران می گریختند
به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: سکینه بادي است که از بهشت بیرون می آید که آن را روئی
هست مانند روي آدمی، و چون این تابوت را در میان مسلمانان و کافران می گذاشتند اگر کسی مقدّم بر تابوت می شد بر
نمی گشت تا کشته می شد یا مغلوب می شد، و کسی که
.«2» از تابوت برمی گشت و می گریخت کافر می شد و امام او را می کشت
و در حدیث حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: بعد از موسی علیه السّلام چون بنی اسرائیل گناهان بسیار
کردند، حق تعالی بر ایشان غضب کرد و تابوت را به آسمان برد.
پس چون جالوت بر بنی اسرائیل غالب شد، از پیغمبر خود استدعا کردند که دعا کند که حق تعالی پادشاهی براي ایشان
برانگیزد که در راه خدا جهاد کند، خدا طالوت را پادشاه ایشان گردانید و تابوت را براي ایشان فرستاد که ملائکه آوردند به
.«3» زمین، چون تابوت را میان ایشان و دشمنان ایشان می گذاشتند هر که از تابوت برمی گشت کافر می شد و کشته می شد
برگشتیم به تتمه حدیث اول؛ پس حق تعالی وحی کرد بسوي پیغمبر ایشان که:
جالوت را کسی می کشد که زره حضرت موسی علیه السّلام بر قامت او درست آید، و آن مردي است از فرزندان لاوي که
است، و ایشا مرد شبانی بود که ده پسر داشت و کوچکتر ایشان حضرت داود علیه السّلام بود، چون «4» نام او داود پسر ایشا
طالوت بنی اسرائیل را براي جنگ جالوت جمع کرد فرستاد به نزد ایشا که: حاضر شو و فرزندان خود را حاضر گردان.
چون حاضر شدند، یک یک از فرزندان او را طلبید زره را بر او پوشانید، بر هیچ یک
ص: 887
موافق نیامد، بر بعضی دراز بود و بر بعضی کوتاه، پس طالوت به ایشا گفت که: آیا هیچ یک از فرزندان خود را گذاشته اي
که نیاورده باشی؟
گفت: بلی، کوچکتر ایشان را گذاشته ام که گوسفندان مرا بچراند.
پس طالوت فرستاد او را طلبید و او
داود علیه السّلام بود، چون داود روانه شد بسوي طالوت فلاخنی و توبره اي با خود داشت، در عرض راه سه سنگ او را صدا
زدند که: اي داود! ما را بگیر، پس گرفت آنها را در توبره خود انداخت، داود علیه السّلام در نهایت قوّت و توانائی و شجاعت
بود، چون به نزد طالوت آمد زره موسی علیه السّلام را پوشید بر قامت مبارکش درست آمد.
پس طالوت با لشکر خود روانه به جانب جالوت شدند چنانکه حق تعالی فرموده است فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ
پس چون » «1» مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَهً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ
روانه شد طالوت با لشکرهاي خود گفت: بدرستی که خدا شما را امتحان خواهد کرد به نهري، پس هر که از آن نهر آب
بیاشامد پس از من نیست، و هر که از آن آب نیاشامد پس او از من است مگر کسی که مقدار یک کف آب بخورد به دست
.« خود، پس همه خوردند از آن آب مگر اندکی از ایشان
فرمود: یعنی نهري در این بیابان بر سر راه شما پیدا خواهد شد، پس هر که از آن نهر بیاشامد از خدا نیست و هر که نیاشامد از
خداست و از فرمانبرداران اوست؛ پس چون به نهر رسیدند حق تعالی تجویز نمود براي ایشان که یک کف از آن آب
بیاشامند، پس خوردند از آن نهر مگر اندکی از ایشان. پس آنها که خوردند شصت هزار کس بودند، این امتحانی بود که خدا
.«2» ایشان را به آن آزمود
به روایت ابن
بابویه که به سند صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است
ص: 888
.«1» که: آن قلیلی که نخوردند شصت هزار کس بودند
علی بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: آن قلیلی که یک کف هم نخوردند سیصد و سیزده مرد
بودند، چون از نهر گذشتند نظر کردند به لشکرهاي جالوت و قوّت و صولت او و لشکر او را مشاهده کردند، آنها که از آن
آب خورده بودند گفتند: ما امروز تاب مقاومت جالوت و لشکرهاي او را نداریم، چنانچه حق تعالی فرموده است که فَلَمَّا
پس چون گذشتند از آن نهر طالوت و آنها که به او ایمان » جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَهَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ
قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ ،« آورده بودند گفتند: نیست ما را طاقتی امروز به جالوت و لشکرهاي او
گفتند آنها که یقین به خدا و روز قیامت داشتند که: چه بسیار گروه کمی » «2» غَلَبَتْ فِئَهً کَ ثِیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ
وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ ،« غالب شدند بر گروه بسیاري به توفیق و یاري خدا و خدا با صبر کنندگان است
و چون ظاهر شدند براي جالوت و لشکرهاي او، در برابر ایشان » «3» عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُ رْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ
ایستادند و گفتند: اي پروردگار ما! فروریز بر ما صبري عظیم و ثابت گردان قدمهاي ما را که نگریزیم و یاري ده ما را بر گروه
.« کافران
حضرت فرمود: این سخنان را آنها گفتند که از آب
نهر نخورده بودند.
پس داود علیه السّلام آمد و در برابر جالوت ایستاد و جالوت بر فیلی سوار شده بود، و تاجی بر سر داشت، در پیشانی او یاقوتی
بود که نورش ساطع بود و لشکرش نزد او صف کشیده بودند، پس حضرت داود علیه السّلام یک سنگ را از آن سه سنگ
که در راه برداشته بود بیرون آورد و به فلاخن گذاشت به جانب راست لشکر او افکند، پس آن سنگ در هوا بلند شد فرود
آمد بر میمنه لشکر او و بر هر که می خورد او را می کشت تا همه گریختند، سنگ دیگر را به جانب چپ لشکر او انداخت تا
همه گریختند، سنگ سوم را به جالوت افکند پس
ص: 889
سنگ سوم بلند شد بر یاقوتی که در پیشانی جالوت بود خورد و یاقوت را سوراخ کرد به مغزش رسید و به همان سنگ
جالوت بر زمین افتاد به جهنم واصل شد چنانچه حق تعالی فرموده است که فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ
«1» الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَهَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْ َ ض هُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَ دَتِ الْأَرْضُ وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعالَمِینَ
پس گریزانیدند ایشان را به توفیق خدا و داود کشت جالوت را، و حق تعالی عطا کرد به داود پادشاهی و حکمت را و » : یعنی
تعلیم کرد او را از آنچه می خواست، اگر نه دفع کردن خدا باشد مردم را بعضی ایشان را به بعضی هرآینه فاسد گردد زمین و
.«2» « لیکن خدا صاحب فضل و احسان است بر عالمیان
و در چند حدیث صحیح و موثق از
حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: سکینه بادي است که از بهشت بیرون می آید که آن را صورتی است مانند
صورت انسان و بوي نیکوئی دارد، همان است که بر حضرت ابراهیم علیه السّلام نازل شد در وقتی که خانه کعبه را می
ساخت، و آن سکینه به جاي پی هاي کعبه حرکت می کرد و حضرت ابراهیم علیه السّلام پی خانه را عقب آن می گذاشت،
در بنی اسرائیل ،«3» این سکینه در میان تابوت بنی اسرائیل بود طشتی نیز در تابوت بود که دلهاي پیغمبران را در آن می شستند
چنین بود که تابوت در هر خانه اي که بود پیغمبري در آنجا بود؛ تابوت این امّت شمشیر و سلاح حضرت پیغمبر صلّی اللّه
.«4» علیه و آله و سلم است در هر جا که هست امامت در آنجا است
در حدیث معتبر دیگر فرمود که: تابوت حضرت موسی علیه السّلام سه ذراع در دو ذراع بود، عصاي موسی علیه السّلام و
سکینه در آن بود، پرسیدند که: سکینه چیست؟
فرمود: روح خدائی بود که هرگاه در چیزي اختلاف می کردند با ایشان سخن می گفت
ص: 890
.«1» و خبر می داد ایشان را به بیان آنچه می خواستند
به سندهاي معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حضرت یوشع علیه السّلام به دار بقا رحلت فرمود اوصیا
و امامان و پیشوایان که بعد از آن حضرت بودند خائف و ترسان و مخفی بودند از جباران زمان خود در مدت چهار صد سال
که از زمان یوشع علیه السّلام بود تا زمان داود علیه السّلام، و در این مدت یازده نفر از امامان بودند، هر یک از ایشان در
زمانی که بودند قوم او مخفی بسوي او می آمدند و مسائل دین خود را از او اخذ می کردند، چون منتهی شد به آخر ایشان
مدتی از قوم خود پنهان شد پس ظاهر شد و ایشان را بشارت داد که حضرت داود علیه السّلام مبعوث خواهد شد و شما را از
شرّ جباران نجات خواهد داد و زمین را از لوث وجود جالوت و لشکر او پاك خواهد کرد و فرج شما از این شدّتها به ظهور او
خواهد بود.
پس ایشان پیوسته منتظر ظهور آن حضرت بودند تا آنکه چون زمان ظهور آن حضرت رسید او چهار برادر داشت و پدر پیري
داشتند و داود در میان ایشان گمنام بود و از همه برادران کوچکتر بود و نمی دانستند داودي که منتظر او هستند و زمین را از
جالوت و لشکر او پاك خواهد کرد، اوست، و لیکن شیعه می دانستند که به خبر امام که پیشتر بود که او متولد شده است و به
حدّ کمال رسیده است و داود را می دیدند و با او سخن می گفتند و نمی دانستند که داود موعود اوست.
چون طالوت بنی اسرائیل را جمع کرد که به قتال جالوت برود، پدر داود با چهار برادر او همراه لشکر طالوت رفتند، و داود را
حقیر شمردند و همراه خود نبردند و گفتند: از او در این سفر چه کار خواهد آمد؟ باید که مشغول گوسفند چرانیدن باشد.
پس نایره قتال در میان بنی اسرائیل و جالوت مشتعل شد و از او بسیار خائف شدند و تنگی نیز در میان ایشان بهم رسید، پس
پدر داود برگشت و طعامی به داود علیه السّلام داد و گفت:
براي
برادران خود ببر که قوّت یابند بر جهاد دشمن خود- و داود مردي بود کوتاه قامت و
ص: 891
کبود چشم و کم مو و پاکدل و پاکیزه اخلاق- پس داود وقتی بیرون رفت که لشکرها برابر یکدیگر رسیده بودند و هر یک
در جاي خود قرار گرفته بودند، پس در اثناي راه که می رفت بر سنگی گذشت و آن سنگ به آواز بلند او را ندا کرد که: اي
داود! مرا بردار و با من بکش جالوت را که من از براي کشتن او آفریده شده ام؛ پس برداشت آن سنگ را و انداخت در کیسه
اي که با خود داشت که سنگهاي فلاخن خود را براي گوسفند چرانیدن در آنجا می گذاشت.
چون داخل لشکر بنی اسرائیل شد شنید که ایشان امر جالوت را بسیار عظیم یاد می کنند، پس گفت: چه عظیم می شمارید
امروز امر او را، و اللّه که اگر چشم من بر او افتد او را می کشم.
پس سخن او در میان لشکر مشهور شد تا به سمع طالوت رسید، او را طلبید، چون داخل مجلس او شد گفت: اي جوان! چه
قوّت نزد خود گمان داري و چه شجاعت از خود تجربه کرده اي که جرأت بر مقاتله جالوت می نمائی؟
گفت: مکرر شیر آمده است و گوسفند از گله من ربوده است، از پی بی آن رفته ام و سرش را پیچانیده ام و گوسفند را از
دهان آن گرفته ام.
حق تعالی وحی فرستاده بود بسوي طالوت که نمی کشد جالوت را مگر کسی که زره تو را بپوشد و آن را پر کند و موافق
بدن و قامت او باشد. پس طالوت زره خود را طلبید، چون داود پوشید با
حقارت جثّه او به امر الهی آن زره به آن گشادگی را پر کرد پس طالوت و بنی اسرائیل از او در بیم شدند و عظمت و قدر او
را دانستند، طالوت گفت: امید است که جالوت را این جوان بکشد.
پس چون روز دیگر صبح شد و صف قتال از دو طرف آراسته شد حضرت داود گفت که: جالوت را به من بنمائید، چون
جالوت را به او نمودند همان سنگ را که در راه برداشته بود بیرون آورد و در فلاخن گذاشت و به جانب جالوت انداخت،
پس آن سنگ به میان دو دیده آن اجل رسیده آمد در مغز سرش جا کرد و از مرکوب گردید و بر زمین افتاد.
پس مشهور شد در میان مردم که داود جالوت را کشت و او را پادشاه خود گردانیدند و
ص: 892
کسی بعد از آن اطاعت امر طالوت نمی کرد، بنی اسرائیل بر سر او جمعیت کردند، حق تعالی بر او زبور را فرستاد و زره
ساختن را تعلیم او نمود، و آهن را مانند موم در دست او نرم کرد، امر فرمود مرغان و کوهها را که با او تسبیح بگویند، و
آوازي به او عطا فرمود که هیچ کس به آن خوشی آواز نشنیده بود، و به او قوّت عظیم براي بندگی خود کرامت فرمود، و در
.«1» میان بنی اسرائیل به پیغمبري و خلافت الهی قیام نمود
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: در بنی اسرائیل پیغمبري و پادشاهی از یکدیگر جدا بود تا آنکه در زمان حضرت داود علیه
السّلام در یکجا جمع شد، پادشاه کسی بود که لشکر می کشید و جهاد می کرد
و پیغمبر امر او را انتظام می داد، و خبرها از جانب خدا به او می رسانید.
پس بنی اسرائیل در زمان جالوت از پیغمبر خود پادشاه طلبیدند، پیغمبر به ایشان گفت که: در میان شما وفا و راستگوئی و
رغبت در جهاد نیست.
گفتند: چون جهاد نکنیم در این وقت که ما را از خانه ها و فرزندان خود دور کرده اند؟
چون حق تعالی طالوت را پادشاه ایشان گردانید بزرگان بنی اسرائیل گفتند: طالوت کجا رتبه آن دارد که پادشاه ما باشد، او نه
از خانه پیغمبري است و نه از خانه پادشاهی، و پیغمبري در سبط لاوي می باشد و پادشاهی در سبط یهودا، و طالوت از سبط
بنیامین است.
پیغمبر گفت: خدا او را تنومندي و شجاعت و علم و دانائی داده است، و پادشاهی به دست خداست به هر که می خواهد می
دهد، شما را نیست که کسی را که خدا اختیار کرده است رد کنید، علامت پادشاهی او آن است که تابوت مدتی است که از
دست شما به در رفته است، ملائکه از براي شما خواهند آورد و شما همیشه به برکت تابوت لشکرها را می گریزاندید.
ص: 893
.«1» گفتند: اگر تابوت بیاید ما راضی می شویم و پادشاهی او را انقیاد می کنیم
فرمود که: در تابوت ریزه هاي شکسته الواح بود و علومی که از آسمان بر حضرت موسی علیه السّلام نازل شد و بر الواح
.«2» نوشتند و در آنجا بود
در حدیث معتبر دیگر فرمود: ملائکه که حامل تابوتند ذرّیّت پیغمبرانند که اوصیاي ایشانند و تابوت و علوم و آثاري که در
.«3» آن بود همه نزد ماست
در حدیث معتبر دیگر فرمود که: حضرت داود علیه السّلام از
.«4» مسجد سهله متوجه جنگ جالوت شد
در حدیث معتبر دیگر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: در نحوست چهارشنبه آخر ماه فرمود که: در این
.«5» روز عمالقه تابوت را از بنی اسرائیل گرفتند
مؤلف گوید: در پیغمبر آن زمان خلاف است: بعضی گفته اند شمعون بن صفیه بود از فرزندان لاوي؛ بعضی گفته اند یوشع
بود؛ اکثر گفته اند که اشمویل بود که به زبان عربی اسماعیل است، از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که:
.«6» اشمویل بود
.«7» و علی بن ابراهیم گفته که: روایت شده است که ارمیا بود
و شیخ طبرسی علیه الرحمه گفته است: بعضی گفته اند که: چون بنی اسرائیل کارهاي بد بسیار کردند حق تعالی عمالقه را بر
ایشان مسلط کرد که تابوت را از دست ایشان گرفتند و در میان ایشان بود تا حق تعالی ملائکه را فرستاد که از میان ایشان
.«8» برداشتند و از براي بنی اسرائیل آوردند، و از حضرت صادق علیه السّلام چنین منقول است
ص: 894
و بعضی گفته اند که: عمالقه چون تابوت را بردند و در بتخانه خود گذاشتند پس بتهاي ایشان سرنگون شد، چون از آنجا
بیرون آوردند و در یک ناحیه شهر گذاشتند، درد گلو و طاعون در میان ایشان بهم رسید، در هر موضع که گذاشتند بلائی در
میان ایشان حادث شد تا آخر بر عرّاده گذاشتند و بر دو گاو بستند که از شهر خود بیرون کردند، پس ملائکه آمدند و گاوها
.«1» را راندند تا به میان بنی اسرائیل آوردند
بعضی گفته اند که: یوشع علیه السّلام آن را در صحراي تیه گذاشته بود و ملائکه از براي
.«2» بنی اسرائیل آوردند
و بعضی گفته اند: سه ذراع در دو ذراع از چوب شمشاد بود و بر آن صحیفه هاي طلا چسبانیده بودند و در جنگ آن را پیش
می کردند، چون صدائی از میان تابوت شنیده می شد و تند می شد مردم از پیش می رفتند تا فتح می کردند، چون صدا
.«3» برطرف می شد و می ایستاد ایشان می ایستادند
.«4» بدان که مشهور آن است که: مجموع اصحاب طالوت هشتاد هزار کس بودند، بعضی هفتاد هزار نیز گفته اند
اشهر آن است که: آنها که زیاده از یک کف نیاشامیدند از آن نهر سیصد و سیزده تن بودند- به عدد اصحاب حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلم در جنگ بدر- و آنها با او ثابت ماندند و ایمان به نصرت الهی آوردند، و آنها که زیاده آشامیدند
برگشتند.
و از خطبه طالوتیه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و سایر احادیث ظاهر می شود که عدد اصحابی که با او ماندند همین
سیصد و سیزده تن بودند، و از بعضی اخبار ظاهر می شود آنها که از آن نهر هیچ آب نخوردند سیصد و سیزده نفر بودند و
آنها که یک کف بیشتر
ص: 895
.«1» نخوردند زیاده از این بودند، و به این نحو جمع میان اکثر احادیث مختلفه می توان نمود
و بدان که اکثر مفسران و مورخان عامه نسبت خطا و کفر به طالوت داده اند و گفته اند که او بعد از کشتن داود علیه السّلام
؛«2» جالوت را، با داود علیه السّلام آغاز دشمنی کرده و اراده قتل آن حضرت نمود و امور شنیعه اي بسیار به او نسبت داده اند
و از احادیث شیعه اینها ظاهر نمی شود بلکه ظاهر آیه و اکثر
روایات آن است که او خوب بوده است و در بعضی از خطب غیر مشهوره نقل کرده اند که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام
فرمود که: من طالوت این امّتم.
بدان که این آیات دلیل است بر آنکه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام احقّ است به خلافت و امامت از آنها که غصب
خلافت او کردند، زیرا که این آیات صریحند در آنکه پادشاهی و ریاست خدائی زیادتی در شجاعت و علم معتبر است، و به
اتفاق جمیع امّت که امیر المؤمنین علیه السّلام از همه صحابه شجاع تر و عالمتر بود و هیچ کس را در این خلافی نیست، پس
آن حضرت به خلافت و امامت احق بوده باشد از آنها که در اکثر جنگها گریختند و در اکثر قضایا اقرار به نادانی می کردند و
به آن حضرت رجوع می نمودند.
باب